تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

بنده
"باور"
دارم
که همه ی عزت
در راه خدا، از آن خداست
و غیر از این هیچ نیست

حالا وقت شد توضیح می دم
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۵۸
الاحقر
آقای مهربانی ها سلام
خیال پیچ و تاب پرچمتان خیلی دلگرم کننده است. خیال برق گنبدتان، خیال نقاره ها...
چند نفری از اطرافیان آمده اند پابوس. کی می شود ما هم لایق بشویم؟ حتما وقتی که با زائران شما باادبتر برخورد کنیم (مثلا زنگ بزنیم!). عکسها و خبرها حاکی از آنند که هوای مشهد حسابی دلچسب بوده، برف و سرما. اینها الکی است ولی، آنجا اردیبهشت است. دلم تنگتر شده.
راستی هدیه تان رسید. ممنون که میانجی سهل شدن امور این کمینه هستید.
چه خوب هستید شما. برعکس ما بدها...
(گاهی خیال می کنم چی شد که اجازه یافتم به محضر جد بزرگوارتان برسم...)
این هفته هم مثل قبل بود، همان حسهای تکرارشونده، یعنی یک نوع بیماری. حول همان سه نفر. یکی دوتا گره هم باز شد. به لطف شما. باز هم گردنم کج است پیشتان که واسطه شوید و به جای من از خدا سلامت و امنیت و بهروزی و عاقبت به خیری شان را بخواهید.
راستی که چقدر ما فراموشی داریم. هی نمی شد به دستورات دکتر اکبری عمل کنم، تا اینکه همین عصری فهمیدم که بله، اصل کاری از قلم افتاده بود.

اما آنچه مرا بسته و آقای فاطمی نیا گفتند که شما گشاینده اید. خودتان خوب می دانید از چه می گویم. خراب شده ام. خراب خراب. خرد و خاکشیر.
لطفا واسطه ی تعمیرم شوید. خیییلی اوضاع بی ریخت است. هردفعه بدتر است. هردفعه گمراه تر. داغان تر. هردفعه نابودتر. شما را به عزیزتان، لطفا، واسطه ی این یکی هم باشید. از شما که کم نمی شود، برای من هم زیاده خواهی نیست...
دستم را بگیرید. نجاتم دهید. این یکی خیلی وحشتناک است. می ترسم این پریشانی و پشیمانی باقیمانده هم از بین برود. آنوقت طوری سیاه شوم که سفید شدنی نباشد.
همه اش به خاطر آن یک باری است که غلط اضافه کردم... ببخشید. کاش حلال کند، بابت این موضوع آنقدر شرمنده ام که ...
مرا راه دهید به راه. لطفا...
دیدید که وضعیت خییلی ناجور است. همه چیز خراب شده...
پیامتان دریافت شد، تلاشم را می کنم. لطفا کمکم کنید.
نشد... رانده شده ام؟ آنقدر برنگشته ام که سیاه شده ام؟ پس این روایت امروز چه بود؟.. ببخشید، شما می بخشید، شما کمک می کنید، مگر نه؟
من درد دارم ای خدا من درد دارم
هرلحظه تب دارم خدا سردرد دارم
سرما درون استخوانم خانه کرده
یک التهاب دائمی یک بغض تیره
قلبی که دور افتاده حالش غیر از این نیست
پیشانی افتاده ها که مه جبین نیست
آن بنده که دستش به دست تو نباشد
این حال محزون و خراب، این حال بیحال
در چاهی از ذنب و گناه افتاده ام، آه
بر من بتاب ای شمس، ای خورشید، ای شاه
سردم، خزانم، خشک و بی جانم، کبودم
مغلوب یک جنگم، اسیرم، برده هستم
چشمم جدا از آستان شاه گشته است
سلام
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۱
الاحقر

چی شده که دیگه با خودم روراست نیستم؟ نیتهامو از خودم پنهان می کنم؟ مقاصدم با رفتارهام فرق داره؟ ادای یه رفتار دیگه رو در میارم و قصدم یه چیز دیگه اس؟

...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۰۲
الاحقر

این آیه عجیب نیست؟:

"وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا"

http://farsi.khamenei.ir/newspart-index?sid=4&npt=7&aya=75

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=18395&AyeID=568&ltr2=3

از مجموعه ی حرفها بر می آید که مستضعفان باید بخواهند از وضعیتشان خارج شوند، و ما باید بخواهیم آنها را از وضعیتشان خارج کنیم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۴۱
الاحقر

سلام آقای مهربانی ها

این هفته خدمت خواهر گرامیتان رسیدم و سر ساییدیم و دل تازه کردیم

قرار شد از این به بعد در  هرچیزی برای خدا بودن را مد نظر قرار دهیم، فقط

خصوصا در رابطه ها با دیگران

دیدیم اگر در آنچه گذشته برای خدا بودن را اصل قرار می دادیم، اتفاقات بسیاری نمی افتاد

و چشیدیم پذیرش را، مهربانی را

و اینکه باز شدن سر درد دل چه چیز خوبی است

و اینکه دوست خوب چه خوب است

و خواستیم همه ی حقد و کینه ها خارج شود

و اینکه وقتی مهمانی زبانت را اشتباه نگردانی


...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۵
الاحقر
فک کنم الان بتونم معنی دقیقی از "انی لا احب الآفلین" ارائه بدم!
***
قصد نق زدن ندارم
ولی سخته
نبودنش خییلی سخته
گاهی که خبری می رسه یا یه لحظه ای اتفاق می افته
همه چیز خاکستری می شه
چرا همه چی قطع شد؟ چرا همراهی نکرد؟ چرا اون کارو کردم؟
این حس پس زده شدن که دارم
پس کی از بین می ره؟
من واقعا هرکاری که کردم فقط به خاطر اون بود، هر کاری و هر تصمیمی و هر فکری، فقط و فقط اون تو ذهنم بود
***
چرا منو نشنید؟ چرا منو ندید؟ چرا وقتی وقت نداشت و نمی خواست کمک کنه
چرا وقتی براش اهمیت نداشتم
منو می پذیرفت؟
چرا این همه با بی اعتقادی مشورت می داد؟ چرا وقتی می دید اشتباه ها رو هیچ کاری نمی کرد؟
چی داشت که ولش نمی کردم؟
چی کار کرد که اینجوری شدم؟ این همه بی فکر، این همه بی حال
حالا باید چی کار کنم؟
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۸
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

کی دوباره چشمم را به پیچ و تاب پرچم سبزتان باز می کنید؟ کی دوباره خودم را هزار بار از سرما بپوشانم برای دو قدم داخل صحن زمستانی تان قدم زدن؟ کی دوباره می شود بایستم و یک دل سیر نگاهتان کنم؟ کی دوباره شب جمعه را بیدار باشم (که هیچ وقت هم نشده!)؟ ...

قربان غربتتان، یاد مدینه، داد مدینه

من پلید هم تاب جدایی از مدینه را نداشتم، چه کسی به خودش اجازه داد شما را از آن جدا کند؟

نه شما غریب نیستید، ما غریبیم، غریبی که به شهر و دیار نیست، به اهلیت است، ما غریبیم که اهل نیستیم

همه اش حکایت رو سیاهی است

از دوستی های بی سرانجام بگویم؟ از سرانجام سردرگمی بگویم؟ از سردرگمی های ته گرفته ی اتفاقات بگویم؟ از اتفاقات تلخی بگویم که ...؟ از تلخی های هفتگی ام بگویم؟ تلخی های روسیاهترینی.

دو بار شده که آه پیش شما سر داده ام، سبک و راحت می شوم از شمیم شما، اما باز ... روز از نو و روزی از نو

از فکر راحت نمی شوم، نمی توانم فراموش کنم که ناراستیهای من با دیگران، و گاهی دیگران با من، چه به بار آورد، کاشکی می شد تلخی اش را تسکینی بود شیرین، کاشکی عبور کنم، با یا بی فراموشی. کاش به عقب بر می گشت و می شد که بار دیگر رو راست باشم، باشیم، کاشکی می شد حسهای بد را دور ریخت، کاشکی می شد صورت ها یک دایره ی خالی می شد بی تصویر و بی نام، که حس ها نباشد، کاشکی می شد از اول نوشت، کاشکی می شد ... :'(

خب سخته، ببینی هیشکی باهات رو راست نیست... ببینی هر کسی با هر کسی همراه می شود الا تو... با خودم هزار بار گفته ام به خاطر این است که تو باهاشان روراست نیستی، تو همیشه چیزی برای پنهان کردن داری، وگرنه همه ظاهر ظاهرند... پس چرا...؟ شاید هم موضوع را الکی گنده کرده ام و مشکل جای دیگر است

ولی عوضش طبق حرف پدرتان عمل می کنم که گفته اند: "امام موسی کاظم علیه السلام فرمودند:أوشَک دَعوَةً‌ وَ أسرَعُ إجابَةُ دُعاءُ المَرءِ لاِخیهِ‌ بِظَهرِ الغَیبِ؛.دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد،‌ دعا برای برادر دینی است در پشت سر او..کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 507"

خدایا همه شان را حفظ کن، با آبرو کن، مهربان کن، آرام کن، دوستشان داری دوستترشان داشته باش، خدایا دلشان را چشمشان را روشن کن، بهاریشان کن، غمشان را ببر، خدایا پیروزشان کن، خدایا محکمشان کن، کسی که از بقیه کوچکتر باشد برایشان چه دعایی می تواند بکند؟ خدایا آنچه صلاحشان است برایشان پیش بیاور، برایشان چراغانی کن

خدایا ... یک دکمه ی ریست بیافرین و برایش بزن، تا مثل روز اولش بشود، ... نه... از روز اولش هزار بار بهتر بشود، هزار بار زیباتر، هزار بار قرصتر، هزار بار مهربانتر، هزار بار عاشقتر، هزار بار بی قرارتر، هزار هزار بار کوهتر

ببخشید از دو دفعه ی قبلی کوتاهتر است، همان همیشگی هاست، دست درازی من پیش شما برای خودم نیست، برای بقیه است، الجار، ثم الدار. هروقت تمام شد و اذن دادید برای خودم هم. چه کسی از شما بهتر :')

دو نفر گفته اند پا شو برویم پابوس حضرت معصومه (س). اگر اذن بدهند، و شما هم واسطه ی ما باشید، انشاالله این هفته...

سلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۳
الاحقر

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

نباید از حرکت باز ایستاد

حتی اگر ندانی به کدام سمت می روی، حتی اگر شک داری، حتی اگر هر چیز دیگری مانع است.

...

اما چگونه؟

***

این همه اشتیاق من به "اولین بودن" از کجا اومده؟

اینکه میخوام یه حرفی از خودم بزنم، حرفی که به فکر هیشکی نرسیده باشه، حرفی که تازه باشه

اونقد خوب باشه که هیشکی باهاش مخالفت نکنه و همه منو بستایند براش

اونقد خفن که نگو


چرا همیشه می خوام بقیه باهام همراه باشن، اونم همراهی کامل (اغلب)؟

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۰
الاحقر

سلام جناب دوست

حال پیرمردهای خدام شما عجب خریدنی است. صورتهای نتراشیده، چشم های گرم و خیس، ادب و آرامش.

انباشتگی تقدس زیر گنبدتان دیده ها را خیره می کند. اگر می شد دید.

اگر می شد دید، این نفسهای سوخته را، آه ها را، آرزوها را، دعاها را، این عبادتها را، جمع شده اند زیر قبه، اگر می شد دید. پروازشان را تا عرش، اگر می شد دید. خوبید؟

این هفته عجیب گذشت. این هفته هم عجیب گذشت. عجیبترین اینکه سبکی اش داشت می رفت. و عادیش اینکه هزار بار لغزیدم. اما آخرش خوب بود. زایرتان، مجاورتان پیامتان را رساند. دوستتان دارم. از تیرگی تردید تا سپیدی یقین. دوستتان دارم.

درگیرم. تلخ است. حس بسته بودن می کنم. می دانید. سرانجام کسی که نگوید "ربِّ ادخلنی مدخلَ صدقٍ و اخرجنی مخرجَ صدقٍ" همین است. سرانجام بازی گرفتن، سرانجام حسد همین است. (دوباره پیام. می دانید. دوباره خواندنِ وب. می دانید.) حرف که می شود زد اما باید زد؟

اگر پیش شما نشود، پیش که می شود حرف زد؟

یادم می آید ... پیش شما برای عرض شکایت آمده بودند ولی نگفتند. هر علت که داشته، من می گذارم به حساب همت بلندشان.

فکر است دیگر، آمد که بهش پیامک بده و بگو... گفتم بخشیدم، گفتم گذشتم. ولی داد این یک فقره، اندوه این یکی، دمارم را در آورده. هیچ جوره کنار نمی آیم که چرا گذاشت؟

ولی (شاید) حق داشت. آدم بلاتکلیف سرگردان را هر جور می شود دید، هر طرف می شود کشید. سر انجام بلاتکلیفی و سرگردانی همین است. آدم حرف گوش نکن را برایش حجت نیست. نفسانیت است. حرف گوش نکردن سرانجامش همین است.

شاکی ام از دست خودم. رضا مشو که بمیرد اگر که مرغک زاری ز آشیانه بیافتد. ما که عقل و بار درست حسابی نداریم. شما که دستتان در دست خداست، دست مرا هم می گیرید؟

یادم می آید ... گفت شکایت نکرده. گیجی. انگار همه ی آجرهای این بنا کج اند. تخریب هم درستش نمی کند. اینجور گره ها را شما باز می کنید، نه؟ قنوت به قنوت. می دانید. ولی همین؟ هیچ کس راهش را نمی داند. هیچ کس حرفم را نمی فهمد. هیچ کس دلش نمی سوزد. به هرکه بگویم این گره حس میکنم از اینجاست نمی فهمد. شما که محرم هر رازید، شما که آبرویتان این جهان تباهی را دیدنی کرده، شما که خانواده یتان به بزرگی، بزرگواری، کرامت، مهر، عزیزی، زبانزد است، ... واسطه شوید لطفا، تا این ماجرا به نفعش تمام شود. هر چه باشد می پردازم. با این زبان الکن بی خاصیت و دست و پای هزار بار قول شکسته، قول می دهم... یعنی ... قول می دهم.... خب کمک می خواهم. هم در این که بدانم چه کنم. هم در این که بتوانم. صبرش را داشته باشم. درست است من دست و پا شکسته با یک همچین غول عریض و طویلی دست و پنجه نرم کند؟ ابوسفیانم؟ حق دارند انگشت اتهام می گیرند سمتم. و صورت می گردادند که این صحنه ی منزجرکننده (ی متعفن) را نبینند و می روند که بوی بد نشنوند. ببخشید برابر شما این همه حرفهای تلخ و ناخوب.... هر طرف چرخیدم ولی کسی درماندگی و بیچارگی ام را ندید.

من در آنچه گذشته هیچ دریغ ندارم الا یکی. هیچ گرفتگی از کسی در دلم نیست. از هیچ کس هیچ طلبی ندارم. هرچند سخت است. می دانید برای پیاده ها اینکارها سخت است. کاشکی بقیه هم.

گیر افتاده ام. قول می دهم و کمک می خواهم. که به نفعش تمام شود. این چند وقت، باورم این بوده که بی من درست تر است و به نفع تر است. با هزار بار شک. شما را واسطه می کنم، به مقام "رضا"یتان، راضی باشد. هر کاری که لازم است می کنم. با من، بی من، ...

امیدوارم، راه این باشد که بی من، این هزاره را رد کند. یعنی راه این باشد که هزاره ای را به صبر رد کند. تسکینش زمان باشد، بدون غرق حس شدن. ... چه می دانم. در کار بزرگترها دخالت نمی کنم. شما واسطه ام می شوید؟ له شوم، خورد شوم، مهم نیست. به نفعش تمام شود...

سنگ را به شیشه زده ایم و بزرگترمان را برای وساطت آورده ایم. شیشه ی عمر و قلب بلور و چینی نبوده باشد. غرامتش هر چه باشد، می پردازم. فقط به نفعش تمام شود. بزرگتر ما (می شود .. ؟) بزرگتر است. همه کاره است. آنقدر بزرگ است که ما بیقدرها را هم وساطت می کند. سبکسری ام را ببخشید. ببخشد. هرچه هست، مطمئنم با کیمیای شما، دل پژمرده هم بهاری می شود. لطفا دلش بهاری شود. عبور کند. بهاری شود. آزمون سخت برای آدمهای قشنگ است. بهاری شود. بهاری شود. از پسش بر می آید، می دانم. دلش قرص شود. بهاری شود. بهاری شود.

حالم خوش نیست. نمی دانم. زیر لب زمزمه می کنم شما و خانواده یتان را کسی حق ندارد بد بگوید. همه گواهند که بهترینید، زمینی نیستید.

راستی، خواهر بزرگوارتان این هفته سالگرد درگذشتشان بود. عرض تسلیت از این بیقدرترین را بپذیرید.

(این گوشه کنارها، این زبان متکلف را هم بگیرند که باهاش دوکلام نمی شود اختلاط کرد، هرچند خداراشکر خالص است، ساده هم باشد. دلمان مثل لیوانی شده که قلم‏مو را برای شستن تویش می کنند. این را هم بگیرند)

سلام

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۲
الاحقر