تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

e54-من شوقک

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ

سلام جناب دوست

حال پیرمردهای خدام شما عجب خریدنی است. صورتهای نتراشیده، چشم های گرم و خیس، ادب و آرامش.

انباشتگی تقدس زیر گنبدتان دیده ها را خیره می کند. اگر می شد دید.

اگر می شد دید، این نفسهای سوخته را، آه ها را، آرزوها را، دعاها را، این عبادتها را، جمع شده اند زیر قبه، اگر می شد دید. پروازشان را تا عرش، اگر می شد دید. خوبید؟

این هفته عجیب گذشت. این هفته هم عجیب گذشت. عجیبترین اینکه سبکی اش داشت می رفت. و عادیش اینکه هزار بار لغزیدم. اما آخرش خوب بود. زایرتان، مجاورتان پیامتان را رساند. دوستتان دارم. از تیرگی تردید تا سپیدی یقین. دوستتان دارم.

درگیرم. تلخ است. حس بسته بودن می کنم. می دانید. سرانجام کسی که نگوید "ربِّ ادخلنی مدخلَ صدقٍ و اخرجنی مخرجَ صدقٍ" همین است. سرانجام بازی گرفتن، سرانجام حسد همین است. (دوباره پیام. می دانید. دوباره خواندنِ وب. می دانید.) حرف که می شود زد اما باید زد؟

اگر پیش شما نشود، پیش که می شود حرف زد؟

یادم می آید ... پیش شما برای عرض شکایت آمده بودند ولی نگفتند. هر علت که داشته، من می گذارم به حساب همت بلندشان.

فکر است دیگر، آمد که بهش پیامک بده و بگو... گفتم بخشیدم، گفتم گذشتم. ولی داد این یک فقره، اندوه این یکی، دمارم را در آورده. هیچ جوره کنار نمی آیم که چرا گذاشت؟

ولی (شاید) حق داشت. آدم بلاتکلیف سرگردان را هر جور می شود دید، هر طرف می شود کشید. سر انجام بلاتکلیفی و سرگردانی همین است. آدم حرف گوش نکن را برایش حجت نیست. نفسانیت است. حرف گوش نکردن سرانجامش همین است.

شاکی ام از دست خودم. رضا مشو که بمیرد اگر که مرغک زاری ز آشیانه بیافتد. ما که عقل و بار درست حسابی نداریم. شما که دستتان در دست خداست، دست مرا هم می گیرید؟

یادم می آید ... گفت شکایت نکرده. گیجی. انگار همه ی آجرهای این بنا کج اند. تخریب هم درستش نمی کند. اینجور گره ها را شما باز می کنید، نه؟ قنوت به قنوت. می دانید. ولی همین؟ هیچ کس راهش را نمی داند. هیچ کس حرفم را نمی فهمد. هیچ کس دلش نمی سوزد. به هرکه بگویم این گره حس میکنم از اینجاست نمی فهمد. شما که محرم هر رازید، شما که آبرویتان این جهان تباهی را دیدنی کرده، شما که خانواده یتان به بزرگی، بزرگواری، کرامت، مهر، عزیزی، زبانزد است، ... واسطه شوید لطفا، تا این ماجرا به نفعش تمام شود. هر چه باشد می پردازم. با این زبان الکن بی خاصیت و دست و پای هزار بار قول شکسته، قول می دهم... یعنی ... قول می دهم.... خب کمک می خواهم. هم در این که بدانم چه کنم. هم در این که بتوانم. صبرش را داشته باشم. درست است من دست و پا شکسته با یک همچین غول عریض و طویلی دست و پنجه نرم کند؟ ابوسفیانم؟ حق دارند انگشت اتهام می گیرند سمتم. و صورت می گردادند که این صحنه ی منزجرکننده (ی متعفن) را نبینند و می روند که بوی بد نشنوند. ببخشید برابر شما این همه حرفهای تلخ و ناخوب.... هر طرف چرخیدم ولی کسی درماندگی و بیچارگی ام را ندید.

من در آنچه گذشته هیچ دریغ ندارم الا یکی. هیچ گرفتگی از کسی در دلم نیست. از هیچ کس هیچ طلبی ندارم. هرچند سخت است. می دانید برای پیاده ها اینکارها سخت است. کاشکی بقیه هم.

گیر افتاده ام. قول می دهم و کمک می خواهم. که به نفعش تمام شود. این چند وقت، باورم این بوده که بی من درست تر است و به نفع تر است. با هزار بار شک. شما را واسطه می کنم، به مقام "رضا"یتان، راضی باشد. هر کاری که لازم است می کنم. با من، بی من، ...

امیدوارم، راه این باشد که بی من، این هزاره را رد کند. یعنی راه این باشد که هزاره ای را به صبر رد کند. تسکینش زمان باشد، بدون غرق حس شدن. ... چه می دانم. در کار بزرگترها دخالت نمی کنم. شما واسطه ام می شوید؟ له شوم، خورد شوم، مهم نیست. به نفعش تمام شود...

سنگ را به شیشه زده ایم و بزرگترمان را برای وساطت آورده ایم. شیشه ی عمر و قلب بلور و چینی نبوده باشد. غرامتش هر چه باشد، می پردازم. فقط به نفعش تمام شود. بزرگتر ما (می شود .. ؟) بزرگتر است. همه کاره است. آنقدر بزرگ است که ما بیقدرها را هم وساطت می کند. سبکسری ام را ببخشید. ببخشد. هرچه هست، مطمئنم با کیمیای شما، دل پژمرده هم بهاری می شود. لطفا دلش بهاری شود. عبور کند. بهاری شود. آزمون سخت برای آدمهای قشنگ است. بهاری شود. بهاری شود. از پسش بر می آید، می دانم. دلش قرص شود. بهاری شود. بهاری شود.

حالم خوش نیست. نمی دانم. زیر لب زمزمه می کنم شما و خانواده یتان را کسی حق ندارد بد بگوید. همه گواهند که بهترینید، زمینی نیستید.

راستی، خواهر بزرگوارتان این هفته سالگرد درگذشتشان بود. عرض تسلیت از این بیقدرترین را بپذیرید.

(این گوشه کنارها، این زبان متکلف را هم بگیرند که باهاش دوکلام نمی شود اختلاط کرد، هرچند خداراشکر خالص است، ساده هم باشد. دلمان مثل لیوانی شده که قلم‏مو را برای شستن تویش می کنند. این را هم بگیرند)

سلام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۲
الاحقر

نظرات  (۳)

بسم الله

سلام
پاسخ:
سلام
بسم الله 

سلام
ببخشید این چشم انتظاری را.
جایی بودم که دسترسی به اینترنت و سیستم نداشتم. 
حلال کنید.
و دعا کنید که نتیجه به خوبی آنچه قرار است، بشود.

و دعا میکنم که از سربازان خاص امام زمانتان باشید. ان شاءالله
پاسخ:
سلام
خواهش می کنم :)
مرسی از دعاهای خوب
ایشالا هرچی خیره پیش بیاد، همه اش خاطره بشه یه روزی.
از خیر مطلق، جز خیر بر نمیآید.
بلدند کاری کنند که ماجرایی برای هر دو طرف خیر باشد.

بخواهید.
خیر خودتان را هم بخواهید.
پاسخ:
ایشالا

وقتش نشده هنوز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی