تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

آقای مهربان مهربانی ها و آقایی ها

سلام، سلام ...

***

میدانید که، بیشتر از یکسال شده، خیلی بیشتر از یکسال شده که ... بعد هم هی توی چشمم برود که او و دیگری باز هم دعوت شدند و ... قَد تَکَسَّر دلی به نورتان

***

در یک مرحله ی گذار هستم (مثل همیشه که در مرحله ی گذار هستم، آخر چرا یک نفر باید در گذار منزل کند؟ کی در طوفان خانه می سازد؟ خانه نساخته ام، زمینگیر شده ام، و حالا اصلن کی گفته که در گذارم؟) و این گذار عقوبتهایی دارد.

یکی از مهم هایش، عوض شدن رابطه هاست، قطع شدن، ایجاد شدن، تغییر ماهیت دادن. برای من الان بیشترش از جنس قطع شدن است. نه می توانم در چهارچوب قبلی رابطه ها بمانم چون اصلن می خواهم از همانها بیرون بیایم و بنابراین نه می خواهم این را، و نه می توانم آنها را قلب ماهیت دهم چون آدمهایش مال یک جهان دیگر هستند، جهانی که در آن همیشه مهمان بودم و افسوس که حد نشناختم و گیر افتادم، و خب این را اخلاقی نمیدانم که برای تغییر دیگران تصمیم بگیرم و کاری بکنم

این گذار را برای اطرافیان کم خطر کنید ...

***

دوستتان دارم

سلام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۸
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

آخرهای 95 است. تعداد مطلبها یک جوری است که انگار اولهای 95 شروع کرده باشم. یک سال شده، فکر کنم کمی هم بیشتر... یک سال می شود که هر هفته به یاد شما هستم و هنوز دیدار میسر نمی شود... کارها که دست شماست، سال آینده را جوری ترتیب دهید که بشود، چه عیبی دارد؟

***

ناراحتم. هنوز حرفهایی می شنوم که تکراری است. تکراری از چند قرن گذشته. بوی هیچ تازگی و نوآوری از آنها نمی آید. کهنه هایی که معلوم نیست سنجیده شده باشند یا حرفی داشته باشند یا شناختی از آنها حاصل شود. هنوز آخر حرفهای سیاسی "الناس علی قدر ملوکهم" است، آخر حرفهای علمی "علم 27 حرف است که ..."، آخر پندهای اخلاقی چیزی نظیر همینها...

ناراحتم، چون هزار و یک فریب با هزار و یک رنگ .... نه، هزار و یک راه با هزار و یک جذابیت و دلایل منطقی و استدلالهای فلسفی پیش رویم است و این حرفهای کهنه و احساسات زنگ زده دلم را قرص نمی کند. ناراحتم چون دلم قرص نیست.

دلم قرص نیست چون نمی توانم؟ یا قرص نیست چون حرفها بی اثر و بی رنگند؟ چرا این دینی که این همه حرکت تویش هست را منی باید داشته باشم که این همه ناتوانم؟ پس کو؟ پس کجاست؟ ...

حضرت دوست، حضرت عشق

ناراحتم. از این ضعفی که ریشه اش یا در حرکت نکردن است یا در فکر نداشتن. یا هر جای دیگر...

دستگیری کنید. این قلبها بتپند و این پاها حرکت کنند. دستگیری کنید.

الهی آمین

سلام


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۳۷
الاحقر

به یه نتیجه ی بخصوصی امروز رسیدم

ما ها یه سری کارهایی داریم تو زندگی که اینا بذر هویت ما هستند. هیچ ضمانتی هم غیر از خودمون ندارن و باید به هر ضرب و زوری هست انجامشون بدیم. و به موقع و خوب هم انجامشون بدیم. مثلن کارای شرکت الان اینجوری هستن برای من. یا یه سری کارهای شخصی ام هم.

همه ی کارهامون اینجوری نیستنا، بعضی هاشون. و اینا هستن که ما رو می سازن.


این کارا رو باید با قدرت و شدت و سرعت انجام داد، شبا نخوابید، روزا بیشتر کار کرد.

***

اگه کاری لازمه (حالا نمیدونم ضروریه یا فوری!) انجام بشه، انجام دادنشو بنداز جلو. اول صبح که پا میشی، وقتی تازه می رسی دانشگاه یا شرکت. عصر و شب که بشه، باز هم بنداز جلو ولی یه استراحتی بکنی قبلش اشکال نداره، کار غیر لازمی رو ننداز قبلش.

***

وقتی مدیر یه چیزی هستی، باید از همه بیشتر اون کار رو باور داشته باشی، که همه خودت وقتی کوبیده می شی و به همه چیز شک می کنی کم نیاری و بری جلو، و هم بتونی بقیه رو بکشونی کنار خودت و با خودت همراه کنی

واقعن؟ ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۲
الاحقر

حضرت عشق

سلام

امشب قاطیم.

عجالتن هرچه ما فراموشکار شماییم، شما که فراموشکار ما نیستید. اصلن فراموشکاری مال قدوقامت ماست، شما حسابتان جداست

(خدای عزیز، ما که یادمون میره، تو که یادت نمیره!)

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲
الاحقر

یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۶
الاحقر

دیشب علی رغم هشدارهای اکید اینجانب مادر عزیز اتاق بنده را طی خانه تکانی متحول کردند. و اتفاقا بیشترین تغییرات را در حساس ترین نقطه اعمال کردند، یعنی ترتیب کتابهای دم دست که حجم عظیمی دارند.

1. این اقدام واکنش شدید بنده را در پی داشت که منجر به رنجش خاطر شد.

2. خب من به شدت گفتم که به اتاق من کاری نداشته باشید! چرا باز بعد این همه اصرار من اینجوری کردن؟ چند فرضیه مطرحه:

الف) حرف منو قبول نمی کنن. نمی پذیرن. همین!

حسی که من می گیرم اینه که قبول نمی کنن حرف منو، نمی بینن که آیا اصلن من یه منطقی دارم پشت حرفم، یا صرفن دارم لجبازی می کنم. در نتیجه این اتفاق منو به این نقطه می رسونه که بگم منو نمی فهمن یا منو در نظر نمی گیرن کلن. و من رو به اینجا می رسونه که مبنای رابطه ام رو باهاشون بر "انتظارات حداقلی" بذارم، تلاش برای مفاهمه رو کنار بذارم و رویکرد خنثی ای در پیش بگیرم (راه حلی که هست اینه که دسته بندی رابطه را از "بده بستان" به "تعاون و تعامل" تغییر بدم، و بدن :| )

به نظرم دلایل کافی برای این کار دارم، چون خیلی سابقه داره که حرفم پذیرفته نشده باشه. خصوصن خصوصن خصوصن، اغلب واکنشهای خیلی خیلی شدیدی دیدم وقتی دلایلم رو گفتم. (راه حلی که وجود داره اینه که واکنشهای شدید رو از علتهای مخالفت جدا کنم)

ب) شاید در نوع بیان من چیزی بوده که اصرارم رو بی اثر کرده. لحنم بد بوده، علت کارم رو نگفتم، سابقه ی رابطه یه جوریه که نمی ذاره، یا حتی وقت کافی صرف این موضوع نکردم

مثلن در این مورد بخصوص باید می گفتم این کتابا چندین دسته ی مختلفن که هر کدومشون به علتی اونجان و ترتیبشون هم مهمه

اما خب متقابلن، من که نمی دونستم قصد تحول بنیادین در اتاقم رو کردن که! من فکر کردم (طبق قول خودشون) صرفن قراره پنجره ها رو تمیز کنن و اون کتابها هم کاری نداشت به پنجره. حال آنکه منظورشون از تمیز کردن پنجره، تمیز کردن کل اتاق بوده

قبلن هم پیش اومده که حرفهایی رو نصفه نیمه به من گفتن و توزیع این حرفهای نصفه نیمه در بین حرفهای کامل از یک توزیع تصادفی پیروی می کنه و هیچ قاعده ای نداره و برای همین برای من قابل تشخیص نیست تا واکنش درخور رو نشون بدم (واقعن قابل تشخیص نیست؟ آیا همه ی حرفها و پدیده ها جنبه های ظاهر و مخفی ندارن، و مخفی ها به مرور روشن می شن؟ پس فایده ی حرف چیه اگه قرار نیست یه چیز مخفی رو ظاهر کنه؟ من از کجا حدس بزنم منظور کی چیه؟)

از اونجایی که شفافیت در گفت و گو دوطرفه اس، من باید سمت خودم رو سفت کنم!

***

داشتم به این فکر می کردم چرا در دو پروژه ی مدیریتی ام، به نقطه ی انقطاع از جمعی رسیدم که باهم همراه بودیم. به نوعی کنار گذاشته شدم. فک کنم وجه شبه شون (علیرغم وجه تمایزهای بیشمار!) اینه که یه حرفهایی در یه نقطه ای زده نشد و تصمیماتی احساسی اتخاذ شد؛ بعلاوه این که با یه سری مشکلات عملیاتی برخوردهای احساسی شد (البته با توجه به "به خود گرفتن" های infp ها، ولی خب خیلی هجمه های عاطفی سنگینی بود امروز)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۲۴
الاحقر

امروز صبح که بیدار شدم، قبل از اینکه نماز بخونم خوابم برد! و بعد از طلوع دوباره پاشدم.

قبلن این مشکل فقط تو ماه رمضون پیش می اومد، که چون تمام شب بیدار بودم، دم اذون خوابم می برد و مثلن نیم ساعت بعدش بیدار می شدم. ولی امروز قشنگ بیدار بودم، کتاب خوندم، دعا خوندم، خوابم برد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۸
الاحقر

آقای مهربانیها

سلام

فکر کنم بیش از یکسال شده که پیش شما نیامده ام، دیگر تصاویرم از حرم دارند وضوحشان را از دست می دهند، فکر کنم وقتش شده باشد!

چند حرف را میخواستم به شما بزنم

***

اگر کسی را "صمیمیت تمام شده" بخوانند حق ندارد بهش بخورد؟؟ ...

عاقبت قاطی کردن همه چیز همین میشود :))

***

زندگی صبر نمی کند. نمیتوانم فردا را واگذارم به وقتی که مهیا باشم، فردا خواهی نخواهی می رسد. و امروزم در فردایم منعکس می شود. گاهی فکر می کنم چه خوب می شد اگر پیش از فلان موقع فلان کتاب را خوانده بودم یا فلان حرف را شنیده بودم. اما در این حالت از لین گذار و حرکت دائمی غافلم.

نتیجه اینکه، احتمالن، افق بلندمدت و تصمیمات امروز معمای دیگری خواهند داشت. ؟؟

***

دیشب به کمک کردن فکری عمومی فکر میکردم که به ذهنم رسید، چرا نباید فقط به فکر تشنگی خودم باشم، مگر من چه دارم که بخشی هم به دیگری بدهم، تا وقتی خودم له له می زنم، مگر میتوانم به بقیه هم ببخشم؟

***

این ابهام آینده و بی برنامگی و کلافگی دارد به جاهای باریک می کشد. شما که دریایی هستید و کرمتان هم دریاست، دست این افتاده را بگیرید. پیش خدا وساطتش کنید، شاید دری باز شود. 

و الحمد لله رب العالمین

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۷
الاحقر

امروز صحبت سر این بود که کی برود اداره مخابرات برای انجام یک کار اداری. در همان محدوده ی شهرک بود. من گفتم نمیروم بخاطر کلاس حوزه. و مادر رفت.
دارم به این فکر می کنم که آیا رفتن به اداره و بعد رفتن به کلاس حوزه بهتر نبود؟ خب دیر می رسیدم دیگر تهش و مجبور می شدم گوش دهم، و تهش مثل قبلی ها که نبودم و گوش ندادم، گوش نمی دادم.


دو دیگر، آنکه چند روزی است پیشنماز می ایستم در شرکت، و نمی دانم این کار چه حالی و چه فرجامی دارد. حس خیلی خوبی ندارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۴
الاحقر