تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

خبری نیست...

تنها چیزی که وادار به تلاشم می کرد دیگر نیست (رسانا) و من دیگر هیچی ندارم

حس هیچی دارم

غیر از بیرون ریزی های ‍‍‍پراکنده, صحنه های یادآور روزهای تلخ, بغضی همیشگی و چیزهای دیگری از این دست که نوشتنشان خیلی فرقی با ننوشتن نمی کند نمانده است

حس فکر کردن و نوشتن نیست

حس دویدن نیست


تنها یک آرزو مانده و آنهم دوباره دیدن توست... ای خانه ی خدا

که عکسهایت همدم خلوات تنهایی ام است

که حس تکراری نشدنی ات را تکرارم آرزوست.......


فقط یه بار دیگه می خوام ببینمت


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۶
الاحقر