تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

داره یکسال می شه
که نشده...
***
بالاخره تموم شد...
***
نمی مونه غم و شادی این دنیا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۰۴
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

هوای سنگ های سرد کف آنجا را دارم. سرمای نیمه شب و خنکای دم صبح. بیداری های زورکی و دعاهای غریب. نواختن غریب را.

اینجا بی شما هیچ چیز سر جایش نیست.

با آدمها باید چه کرد آقا؟ در یک سر کسانی هستند که خود را گرفتارشان می بینم و ناچار از رعایتم. و در سر دیگر کسانی که می خواهم با ایشان باشم و محدودم می کنند و به نوعی دیگر مجبور به رعایتم. و در ضلع سوم کسانی که نمی دانم برای دوام و توسعه ی رابطه باید چه کار کنم. :) چه روزگار عجیبی. این گره هم مثل بقیه ی گره ها فقط با دستان شما باز می شود.

این ظاهر الصلاحی عجیب دامنگیر است... خسته از کشیدن بار این تضاد هستم. و بی قرار روزی که یکدل و یکرنگ باشم...

خوشحالم که وضعم با "آن سه زن" به قرار رسیده. خدا را شکر. و دعا می کنم این قرار فعلا برقرار بماند.

شما صاحب قرارید. بکم ینزل الغیث.

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۴۳
الاحقر
إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ
إِلا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ
وَ کَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَکُونَ کُنْتُ
فَشَکَرْتُکَ بِإِدْخَالِی فِی کَرَمِکَ وَ لِتَطْهِیرِ قَلْبِی مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفْلَهِ عَنْکَ

الهی العفو...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۸
الاحقر
آقای مهربانی ها، سلام
باز هم اینجا بارانی است و باز هم هوای ما... اینجا اریبهشت است و آنجا بهشت. آنجا خورشید غروب نمی کند. اما اینجا شبهایش ماه دارد که دل را هوایی می کند.
شرمنده ی این دو روز تاخیرم. رسمش نبود. به بزرگی خودتان و کوچکی ما ببخشید.
به نظرم به خیر گذشت هفته ای که گذشت. به برکت دعای دوستان و دستگیری شما و کمک خدا. شکر :)
تا اینجایش با شما بوده، بقیه اش هم با شما باشد
صحبتش مفصل است باشد برای روزی دیگر، شاید نزدیکتر...
آخر هفته هم یک مهمانی کوچک داریم. صفایمان بخشید.
دیگر آنکه بقیه هم میزان به نظر می رسند. غیر از سامان که معلوم نیست کجاست. فک کنم تشعشع شما به همه می رسد. این پسر را هم دریابید.
قدردان این دوستهای خوب هستم. این همه پیوند مهری که بین دیگران و من است و من نمی توانم از پسش بر بیایم و لنگ می زنم.
غیر از دعاهای خودم و طلبیدن دعای شما برایشان کاری نمی توانم. و خجالت می کشم.
به بند بستگی افتاده ام، انگار بعضی آدمها مرا بسته اند، بعضی رابطه ها. نمی توانم خودم باشم. و این مثل یک دیوار. مثل یک حصار، بین دیگران و من می نشیند. و بیشتر گم می شوم.
گم شده ام. غریبه شده ام با خودم. اغلب خودم را نمی شناسم. نسبتی بین خودم و گذشته نمی بینم و همانقدر که می تواند این خوب باشد، بد است.
برای از یاد رفته های تاریخ دعا می کنم، برای گم شده های تاریخ، برای آنها که آلزایمر می گیرند و گم می شوند. برای آنهایی که از خاطر غنچه ها دلشان تنگتر است. برای آنهایی که گرفتار آمده اند و گم شده اند دعا می کنم. که برگردند پیش شما، به اصلشان.
سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۱
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

من باز هم پیش شما ایجنت فرستادم تا نیابت عنی دعا کنند :) کی نوبت خودم می شود که نیابت عن بقیه دعا کنم؟

لابد خیلی حال می دهد آدم با همراه همیشگی اش پیش شما بیاید ...

عالمی در دست من، من همچو مویی در برش

قطره‌ای خون است دل، در زیر طوفان چون کنم

در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده

وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم

چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال

پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم

در بن هر موی صد بت بیش می‌بینم عیان

در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم

نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی

در میان این و آن درمانده حیران چون کنم

چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید

بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم

این روزها روزهای پایانی است و می خواستم بخواهم دوستان کنکوری ام قبول شوند و اتفاقهای خوب برایشان بیافتد

و برای پسرها و دخترها دعا کنم که برای همسری به خدا تکیه و توکل کنند تا شرمنده ی خودشان و خدایشان نشوند

و بخواهم که ... حسن ظن دیگران با صلاح باطن حقیر همراه باشد، و همراهی ام با دیگران به قدر وسع و همدلی مان باشد نه اسباب زحمت و تعب، و رفیق و هم دردی موافق باشم و رفیقانی همدرد و موافق داشته باشم

و پیدا شوم

لطفا دعایم، دعایمان کنید و دستمان را بگیرید

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۲
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

اکنون که می نویسم دلم از خاطر غنچه ها تنگ تر است ...

گره گشایی شما زبانزد است

این گره را با دست مهربانتان باز کنید لطفا، و به پنجره فولاد خودتان گره بزنید

این گم شدن ها، آخرش پیدا شدن در صحن شما باشد، لطفا ...

سلام


پ.ن: یاد شما، نگاه شما مثل آب روی آتش است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۲
الاحقر

فامن له لوط و قال

انی مهاجر الی ربی

انه هو العزیز الحکیم


پ.ن: جهت خالی نبودن عریضه

ما گم شدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۷
الاحقر