تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

آقای مهربانی ها

سلام

عکسی از حرم برفیتان دیدم دیشب و دلم رفت ... پس کی؟ تا کی؟

بزرگترین وحشت من، این آچمز شدن است وقتی که کارها گره می خورد ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۲
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

نشد که بشود، فکر می کردم این روزها برسم به درگاهتان، برسم به پابوستان و در آن باران کرامت خودم را بشویم، اما نشد ... پس کی می شود؟

هزار بار از این هزارتوی دور از شما نالیده ام، از این کلافگی، گم‌هدفی، کم‌مایگی، بی‌بهرگی، انقطاع معنوی، خلا معرفتی و رویکردی؛ اما ... نمی شود. عصری فکر می کردم فعلا لیاقتت همین است، بمانی و زجر بکشی، همین که ناک-اوتت نکرده اند کلاهت را بیانداز هوا. البته، گاهی هم خوشحالم. فکر می کنم بعد از این همه بلایا که سر بقیه و خودم آوردم و آمد، الان اوضاع خیلی هم خوب است! هنوز هم جای امیدواری هست به خیلی چیزها، و همین بریدن از خیلی چیزهای دیگر (اگر واقعا بریده باشم و موارد قابل ذکری باشند) نشانه ی خیلی خیلی خوبی است. و در کل انشاالله ...

غرض، آفریننده می توانست ما را دیوار و درخت بیافریند و نیافرید. بد و خوبمان درهم است و این درهمی مغفول کردگار کریم و سلسله ی ولایتش نیست. و کرم کریمان به درهم خریدن است و نه سوا کردن. یک وقتی، یک روزی، بخرید و آزادمان کنید، حتی اگر از این یک ذره ی متر مربع به دو ذره ی متر مربع منتقل شدن باشد.

***

دیشب که دعوت بودیم به جشنی برای یتیمان و افتادگان، نرفتم. می دانستم اشتباه می کنم ولی نرفتم. مدتها دلم می خواست فرصتی پیش بیاید و آمد و از دستش دادم. نمی دانم چرا از دست می دهم. شاید هم می دانم. رخوت و کلافگی نمیگذارد درست ببینم، همانطور که اهداف هوس آلوده یک مدت نمی گذاشت

***

افتادگی و در راه ماندگی مان را پیش می آوریم، همین. نگاه به فقر و فاقه مان بکنید. همه ی کاروانیان در حال رفتن اند و ما چسبیده ایم به زمین. انگار ملک اجدادی پرحاصلی است. بکندیمان. این ریشه ی پوسیده، این دندان خراب را در آورید. لااقل اگر ماندنی هستیم، نخواهید به بدنامی شهره مان کنند. مضحکه ی عام و خاص نشویم.

حقیقتا می سوزم از از دست رفتن از دست رفته ها. از آنچه بود و نماند و شد آنچه شد و شدیم آنچه هستیم.

اینها همه از کم ظرفیتی است. که فشارها و اتفاق ها خردم کرد. که جوگیر شدم و جایگاه و خود را گم کردم. بی چیزی ام را ندیدم.

حضرت والا. حضرت ماه. حضرت عشق. پیش خدا وساطت کنید که ظرفیتمان دهند. بزرگمان کنند.

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۰
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

این دومین باری است که با شما از دوستی می گویم

چون دومین باری است که دوستی غافلگیر و ذوق‌زده ام می کند

الهی شکر

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۳۴
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

چشمهایم را می بندم و یاد درخشش گنبد شما در دل تاریکی شب می افتم. پیچ و تاب آن پرچم سبز، سرمای بهمن ماهی، چرخ خوردن در آن دل شب و آن تاریکی

چشمهایم را باز می کنم و اینجایم. توی همین اتاق همیشگی و دور

امام رئوف عزیز، اینجا بدون شما سخت می گذرد. هرجایی با شما آسان و هرجایی بی شما سخت است.

این نوسانات همیشگی با حضور و دلگرمی شما قابل تحمل و عبور است. دست ما را بگیرید و پیش خدا بخواهید جبران کند آنچه فوت شده را. که این خرده ها در خزانه ی او هیچ است.

امام عزیز ما، ندای العفو ما را برسانید به بالا ها. شاید خریدنی شود

سلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۳
الاحقر

آقاى مهربانیها

سلام

دو روز است نمیدانم چه بگویم

فقط در پیشگاه شما خدا رو شکر می کنم بخاطر دوستان خوب

و می خواهم در حفظشان کمکم کنید

سلام

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۳
الاحقر