تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

e238-چنین رفت و این بودنی کار بود

شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ب.ظ

دو هفته پیش یا شاید بیشتر بود که رضای بیگلری برنامه خداحافظی چید و بعد در شلوغیهای قطعی اینترنت رفت ترکیه که تا ویزا رسید برود دنبال نیکویی سرنوشتش.

و رفتن رضا یک جورهایی تیتراژ پایانی است بر دوره ی زندگی من. آن دوره مدتهاست که تمام شده و حالا تیتراژش رفته و چراغهای سالن روشن. من اما هنوز تویش نشسته ام؟

اما چرا رفتن رضا پایان آن دوره است؟ چون دیگر نمیشود آن صحبتی را که در نظر داشتم بکنم با او.

 

چند شب پیش در لای گفتگوهای ذهنی ام (در خیال اتفاقی محالی که شاید محال هم نباشد، دوباره روبرو شدن با م و همصحبتی) مثالی آمد به ذهنم. فرض کن یک منطقه ی خوش و خرمی است در دره ای در کنار رودی. آنجا مدتی به خوشی گذرانده ای. بعد یک روز سیل می آید و کل آن دارودرخت را می برد. خلاصه آن بساط نشاط از میان میرود. حالا فرض کن آنجا زباله دانی بوده باشد. نفرتگاهی که همه فقط ازش رد می شوند. باز هم یک روز سیل می آید و آن را با خود میشوید و می برد. این سیل زمان است.

گذشته، گذشته.

 

خیالی ام که بنویسم آن صحبت با رضا را و آن صحبت دیگر را.

 

***

خب صحبتم با رضا چی بود؟ در مورد منفی یک. و در مورد رسانایش و همین ها.

البته یک بار گذری ازش عذرخواهی کردم اما خب جای صحبت را که نمی گیرد.

در مورد رسانایش میشود آخرهای رسانای 89 که درگیریهای اردو بالا گرفته بود. من البته که از قبل هم رابطه ام باهاش خراب شده بود. اما آنجا در یک جلسه ای رضا پشت سر یکی از 90یها یک حرفی زد که نباید میزد. در واقع پشت سر هم نبود جلوی رویش بود اما خیلی از ما ها اصلن خبر نداشتیم و خب گفتنش زیبا نبود اصلن. (حالا با اون بنده خدا من مشکل داشتم ها.. کاش مشکل ها حل میشد، کاش مشکلی نبود)

در مورد منفی یک هم، بحث برنامه تابستون بود. سال اولی که برگزار شد، برای همین 9ای ها بود. بعدش برای 90ایها بود که با اینکه رسانای 8ایها بود اما خود رضا در مقام مسئول منفی یک خیلی کار کرد. و این باعث شد مسئول بعدی منفی یک که مو بودم هم این پیشفرض وجود داشته باشد که باید مانند رضا پای برنامه باشم و من اصلن این را نمیخواستم (تلقی من و ما از منفی یک هم این نبود). خب من در این مورد با رضا صحبت نکردم و بعدن در اثر فشارهای کار (وسط تابستان) از مسئولیتهای خود در رسانا استعفا دادم.

(یکبار محمدرضا فرجپور به من گفت سر دعواهای رسانا گفت که رضا تو جلسه گفته پس این علی اصغر کجاست که رسانای بعدیه. کلی هم به عباس و اینا برخورده بود)

کلن البته الان فکر میکنم باید نشریه ام را میگرداندم به جای رفتن سراغ منفی یک :) توصیه ای که اشکان به من کرد و من همیشه فکر میکنم کاش به آن گوش کرده بودم. (گرچه که انتخاب مسئول منفی یک 90ایها با 8ایها بود)

یک چیز دیگر که الان یادم افتاد (19 دی) سر این بود که یک سری از اموال قدیمی رسانا (بیشتر کتاب و قفسه بود) در یک اتاق انباری از حوزه ی ریاست بود و به ما پیام دادند که بیاید برای تحویل گرفتن و اینا. من رفتم و پیگیری کردم به این شکل که در نهایت قرار ما با آن آقای مسئول این شد که هر زمان که خواستند اتاق را تخلیه کنند با من تماس بگیرند یک یا دو روز قبلش که ما بیایم برای تحویل گرفتن و جابجایی

هیچی آن آقای محترم یادش رفت زنگ بزند و رضا به من گفت تو پیگیری نکردی :( خب من خیلی ناراحت شدم چون دقیقن مقصر آن آقای مسئول بود

همان روز بود که یک گربه توی ماشین فرج مرد وقتی داشت میامد دانشگاه (من مجبورش کردم بیاید)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۱۶
الاحقر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی