تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

e239

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۱۸ ب.ظ

این هفته نه هفته ی پیش با دو نفر از گذشته دیدار کردم

با سید ع.س و م.م

خب نکته ی عجیب اینکه خیلی از چیزهایی که برای من از 8 سال پیش اتفاق افتاده و هنوز هم در جریانه برای اونها خیلی وقته تموم شده و حتی تو یادشون هم نیست! اما من هنوز درگیرشون هستم و برام تموم نشدن و اینکه یادشون نبود باعث شد دلم نخواد یادآوری کنم. چرا؟ چون شاید از بحث کردن بعدش پرهیز میکردم یا نمیخواستم یه تلخی رو بیارم بالا. یه مقداری هم این سوال که آیا اصلن مهم هست حالا که از یاد طرف رفته؟ جواب این سوال آخر روشنه خب. آره مهمه چون من هنوز یادمه.

کلیت صحبتها خوب بود. با م.م بهتر بود چون نفر دوم بود و کلن هم باهاش راحت تر بودم.

حالا اینجا میخوام اون بخش های نگفته رو بنویسم

**

با سید ع.س

دو تا اتفاق خیلی تاثیر داشت رو رفتار من در دوره ی شورا. یکی سر فجر بود که چهار شب اول رفتم برای گرفتن پولها. و بعدش یهو دچار سرخوردگی شدم که چرا این کار رو میکنم؟ این کلن یه مقداری نسبت به هر کاری سردم کرد. دومی هم اینکه سر اون جریانی که در مورد آینده ی دوره میخواستیم با بچه ها تک به تک حرف بزنیم، باز البته از اون لحظاتی شد که من دنبال نکردم و نفهمیدم تو چند وقت قراره این کار رو انجام بدیم. تو هفته ی بعدش سعی کردم با همه قرار بذارم اما طبعن به همه اش نرسیدم و فقط به سه نفر رسیدم. بعد جلسه ی بعدی که اومدیم تو گفتی رفتی با کیوان صحبت کنی و هشت پا خوردید و تو ذهنمه که نگفتی صحبت کردی یا نه. من واقعن ناراحت شدم چون همون موقع بینمون بحث بود که من کارها رو انجام نمیدم. بعد که اینجوری شد من حس کردم همه ی این بحثا کشکه

حالا بعضی چیزها هم واقعن جالب نبود دیگه! مثلن روز جاجرود ما میدونستیم هوا خرابه و پولمون حروم میشه اما روزش رو جابجا نکردیم. یا موسیقی و فیلم واقعن بد بودن و میشد اونجا درستش کرد.

یا دعوایی که با من سر صحبت با احمد کردی و بعدش خودت توی موقعیت دیگه رفتی سراغش. همون موقع البته من خیلی ناراحت نبودم ولی الان که فکر میکنم می بینم واقعن ضایع اس!

**

با م.م

یه بار تو یه جلسه شورا نشسته بودیم و بحث و اینا که لابلاش گفتی میخواد تو همه کارا دخالت کنه بعد هم گفتی حالا چه زود عصبانی میشه یا یه همچین چیزی. خیلی بد بود حرفت.

بعد یه جاهایی واقعن کم  میذاشتی به نظر من اما خب الان با توجه به چیزایی که از شخصیتت میبینم برام قابل درکه ولی خب. کلن یه جور دوگانه ایه

البته نگفته ی اصلی کراشی هست که من داشتم روت (و به نظر می اومد تو هم داری :) )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۰
الاحقر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی