تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

حاشیه ی درس معرفت نفس آقای صمدی

جلسه ی اول:


محور صحبت درباره ی اهتمام به یک امر بود، نه از جنس اهمیت ذاتی یا توجه و ادراک

بلکه از جنس اهتمام به لوازم ظاهری آن. مثلن اگر میخواهی چیزی را بیاموزی باید به کلاس و تمرینش پایبند باشی و علی رغم موانع و مشکلات، آن را "منظم" پیش ببری

فکر میکنم همین یک کلمه نظم گویای همه چیز باشد

و نظم حاصل نمیشود مگر با اشتیاق به آن کار. در واقع نظم بدون اشتیاق دوام ندارد

شرط دیگر رسیدن به نظم هم نبود حاشیه است

در مورد اشتیاق، میشود مثال از دانشمندانی زد که برای یادگیری خسته نمیشدند. مثلن همین آقای ابتهاج از لطفی و شجریان میگفت که برای ضبط کردن یک آواز از یک موذن در شیراز به آنجا میرفته اند. یا اینهمه که زیر نور شمع میخوانده اند درس را و میمرده اند که بیاموزند. مشخصن این اشتیاق را من فقط به یادگیری چیزهای مربوط به شهر دارم، و کمی هم موسیقی.

در مورد حاشیه نداشتن هم که هر چه بنالم از خودم کم نالیده ام! همین الان همه اش تو حاشیه ام و این که دو (سه!) پروژه ی کاری دارم یعنی اند حاشیه

آدم باید مثالهای با اشتیاق و منظم را پیش چشمم نگه دارد تا همیشه حواسش جمع باشد!

خدایا به ما کمک کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۲۷
الاحقر

الغَضَبُ مِفتَاحُ الشَّر
خشم کلید هر بدی است.

تحف العقول، ص. ۴۱۶
(ع) میتونم نشون بدم نقاطی رو که خشمم کلید همه ی بدیها بوده (خیلی وقتا خشمی که از سر کم ظرفیتی، نادیده گرفته شدن، و احساس خودکم بینی و سرشکستگی ایجاد شده اما نتیجه در همه ی حالت "همه ی بدیها" بوده)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۰۳
الاحقر

بسم الله

رسول عزیز عزیزم

سلام

امروز مبعث سال 98 شمسی است که میشود 14 فروردینش. امروز مبعث شماست که چهل ساله بودید و گوشه نشین حرا. تا جبرئیل آمد و پیام خالق را آورد، خالقی که هم آفریده و هم میپروراند.

و من بنده ای هستم گمشده میان بنده ها، سرگشته ی بین دنیا و آن امر دیگر، پیروی شما (به خیال خودم!) که پیروی ام فقط مایه ی ننگ خودم و شما و سایر پیروان است

ما شیعه ها معمولن با شما حرف نمیزنیم چون حضرت علی و امام حسین و امام رضا برایمان دم دست ترند (خیلی فکر نمیکنم این بد باشد تا جایی که واقعن کار به جایگزینی نرسد). اهل عامه هم نمیدانم چقدر با شما حرف میزنند. چرا واقعن؟

خیلی گیجم این روزها. خیلی گرفتارم. خیلی نمیدانم. مثلن همین سوال مسخره که دوست اهل سنت ندارم. چرا دوست برعکسی ندارم. سالها جوابم این بوده که به قدر کافی (و واقعن به قدر کافی!) در حلقه ی اطرافیانم چیزهای عجیب و ناطبیعی و ناهمگون هست که برای انتخاب "دوست" خودم را تخریب نکنم. اما واقعن چرا ندارم؟...

اما من یکبار مایه مهر و رحمت همه ی اهل جهان بودن شما رو چشیده ام. روزی که از مدینه میرفتیم ... آخ مدینه... شهر یکپارچه رحمت، شهر دوست داشتنی شهر دلچسب... گریه ی بهاری ای بود، بی ملاحظه بی هوا گریه ای که صوتی برای تکمیلش نمیخواست نجوایی نبود که حسم را بیان کند

این اواخر خیلی گریسته ام.. خیلی از آن حیث که هر عددی از صفر بیشتر است

خسته ام رسول مهربانمان

اما شما شیره ای دارید که هر شهری را، هر جایی را، مدینه میکند. مگر نه؟ 

یادم آمد که داشتیم سوتی میدادیم! بس که گیج میزدم حواسم نبود که داخل روضه نماز باید خواند :) کی دوباره پایمان میرسد آنجا... هیچوقت. هیچوقت هیچوقت واقعن. با این دست و پای آلوده این چشم و عقل و دل آلوده هیچوقت.

بگذارید فکر کنم محضر شما چه شکلی است. مثل کلاس جابری است یا دفتر شریف بختیار. مرز ندارد هم مهربان است هم ابهت دارد

میگویند شما نترس بودید. مرا هم نترس میکنید؟ بهم میگویید چه جوری نترس باشم؟

میگویند شما جوری پرواز کرده اید که هیچکس نکرده. من اما حصار دارم. شما حصارشکن هستید مگر نه؟ بهم میگویید چه جوری بشکنمش؟ چه جوری نسازمش؟

رسول الله

از شرمندگی گذشته ام میخواهم بمیرم. راست راست راه میروم و حواسم نیست چه موجودی هستم. هی میخوانم که توبه کن و ایمان بیاور و عمل صالح بکن. هی خیالاتی میشوم که کارم درست است عوض اینکه واقعن درستکاری کنم، پرهیزکاری کنم.

پیامبر عزیزمان

ما را بسازید. ما را مست کنید. مستی نترسی است و بی حصاری. مست آن بویی که امروز استشمام کردید.

به امید دیدار چشم رضایتمند شما

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۱۷
الاحقر
خدایا خسته شدم دیگه...
چقدر روسیاهی آخه...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۷
الاحقر

اون روزی/زمانی/وقتی که میام تو آغوشت/پیشت/جلوت (اگه میشه گفت یه روزی هست، اونجایی که حجابی نیست بین من و تو)

اگه قراره برم جهنم، خیلی... ناراحت میشم اگه قبل از فرستادنم به جهنم حداقل یه دست نوازش به سرم نکشی

نمیدونم شاید لایقش نیستم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۲۲
الاحقر

تا الان افتضاح ترین عید بوده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۲۳
الاحقر