تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

e221

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۱۷ ب.ظ

بسم الله

رسول عزیز عزیزم

سلام

امروز مبعث سال 98 شمسی است که میشود 14 فروردینش. امروز مبعث شماست که چهل ساله بودید و گوشه نشین حرا. تا جبرئیل آمد و پیام خالق را آورد، خالقی که هم آفریده و هم میپروراند.

و من بنده ای هستم گمشده میان بنده ها، سرگشته ی بین دنیا و آن امر دیگر، پیروی شما (به خیال خودم!) که پیروی ام فقط مایه ی ننگ خودم و شما و سایر پیروان است

ما شیعه ها معمولن با شما حرف نمیزنیم چون حضرت علی و امام حسین و امام رضا برایمان دم دست ترند (خیلی فکر نمیکنم این بد باشد تا جایی که واقعن کار به جایگزینی نرسد). اهل عامه هم نمیدانم چقدر با شما حرف میزنند. چرا واقعن؟

خیلی گیجم این روزها. خیلی گرفتارم. خیلی نمیدانم. مثلن همین سوال مسخره که دوست اهل سنت ندارم. چرا دوست برعکسی ندارم. سالها جوابم این بوده که به قدر کافی (و واقعن به قدر کافی!) در حلقه ی اطرافیانم چیزهای عجیب و ناطبیعی و ناهمگون هست که برای انتخاب "دوست" خودم را تخریب نکنم. اما واقعن چرا ندارم؟...

اما من یکبار مایه مهر و رحمت همه ی اهل جهان بودن شما رو چشیده ام. روزی که از مدینه میرفتیم ... آخ مدینه... شهر یکپارچه رحمت، شهر دوست داشتنی شهر دلچسب... گریه ی بهاری ای بود، بی ملاحظه بی هوا گریه ای که صوتی برای تکمیلش نمیخواست نجوایی نبود که حسم را بیان کند

این اواخر خیلی گریسته ام.. خیلی از آن حیث که هر عددی از صفر بیشتر است

خسته ام رسول مهربانمان

اما شما شیره ای دارید که هر شهری را، هر جایی را، مدینه میکند. مگر نه؟ 

یادم آمد که داشتیم سوتی میدادیم! بس که گیج میزدم حواسم نبود که داخل روضه نماز باید خواند :) کی دوباره پایمان میرسد آنجا... هیچوقت. هیچوقت هیچوقت واقعن. با این دست و پای آلوده این چشم و عقل و دل آلوده هیچوقت.

بگذارید فکر کنم محضر شما چه شکلی است. مثل کلاس جابری است یا دفتر شریف بختیار. مرز ندارد هم مهربان است هم ابهت دارد

میگویند شما نترس بودید. مرا هم نترس میکنید؟ بهم میگویید چه جوری نترس باشم؟

میگویند شما جوری پرواز کرده اید که هیچکس نکرده. من اما حصار دارم. شما حصارشکن هستید مگر نه؟ بهم میگویید چه جوری بشکنمش؟ چه جوری نسازمش؟

رسول الله

از شرمندگی گذشته ام میخواهم بمیرم. راست راست راه میروم و حواسم نیست چه موجودی هستم. هی میخوانم که توبه کن و ایمان بیاور و عمل صالح بکن. هی خیالاتی میشوم که کارم درست است عوض اینکه واقعن درستکاری کنم، پرهیزکاری کنم.

پیامبر عزیزمان

ما را بسازید. ما را مست کنید. مستی نترسی است و بی حصاری. مست آن بویی که امروز استشمام کردید.

به امید دیدار چشم رضایتمند شما

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۱۴
الاحقر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی