تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

گاهی (اغلب) ناراحتم(آشفته و کلافه ام) که نتیجه ی سرمایه گذاری پدر و مادرم هستم و هییییییچ از خودم ندارم، آنها مرا پوشاندند، پایم نشستند، مدرسه ی خوبم فرستادند و ... و من تعطیل تعطیل

گاهی (اغلب) ناراحتم(آشفته و کلافه ام) وقتی می بینیم پیراهن پاره ای، گونی زباله بر دوش از خیابان می گذرد، او ندارد و من دارم، چرا من؟ چرا او؟ چرا برعکس نه؟ چرا همه نه؟ و می هراسم، یخ می کنم که وای اگر من جای او بودم اینقدر وجود داشتم زباله گردی و دستفروشی کنم، یا با شتاب صد برابر به قهقرا می رفتم، و فکر میکنم مگر آنکه یک چیزی توی وجودم پیدا بشود که تا الان نبوده، یک عرضه ای توانی چیزی

گاهی دلم میخواهد همه ی لباسهایم را پاره کنم و بریزم دور، وقتی کسی با یکدست لباس هست

گاهی فکر میکنم دیگر هرگز رستورانی نمیروم غیر از فلافلی، لعنت به این اتوکشیدگی و لاکچری

اللهم انی اسئلک من مسائلک باحبها الیک، و کل مسائلک الیک حبیبة

اللهم انی اسئلک بمسائلک کلها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۵۱
الاحقر

خدای مهربان

الان وقت اضافه ی شب قدر هم سپری شده، و من این خطوط را سیاه و تکمیل می کنم

خدای عزیز و بخشنده، خدای خطاپوش و محول

ما خودمان را زیاد فریب می دهیم، با هزار و یک چیز، گاهی باد شده ایم، گاهی خالی، گاهی به لباس پوسیده چسبیده ایم و گاهی زرق و برق چشممان را گرفته. گاهی حس و فکرمان را، سابقه و تجربه مان را زیادی درست می پنداریم. الکی می چسبیم و نمی کنیم.

خودت نجاتمان بده، که غیر از تو کسی نجات دهنده نیست

خدای عالم

ذهن ما ما را زیاد فریب میدهد، دودوتا چهارتاهایش را خیلی جدی می گیرد. نتیجه گیریهایمان همه لنگ و پرت و پلاست.

فکر و فهممان را روشنی بده

خدای حافظ من

وقتهایی هست که همه ی وجودم می لرزد. و تو می دانی کی. وقتهایی خیلی چیزها را خیلی میخواهم بحدی که بیتاب و بیقرار میشوم. وقتهایی می لغزم و پا روی خیلی چیزها میگذارم. یادم هست تو می بینی ولی ... ولی ... حس بیچارگی و "پس چی؟ پس کو؟" ... حالا که هستی و دیدم ... مرا هم حفظ کن، نمیدانم ...

خدای گناهکاران و از هرجا راندگان و پناه جویان، که جز آغوشت هیچ جایی نیست که نیست

تقوا چیست؟ فکر می کنم باید با تقوا تر شوم، یعنی حساب کنم که حریم تقوا را نشکنم، پا آنورتر نگذارم، زیادی مسامحه نکنم با خودم! گناه را جدی بگیرم که دورکننده ی از توست، ببخشم

اقرار می خواهم بکنم ولی به چه؟ ذهنم فریبم داد و درست تشخیص نداد، و چقدر راه هست از تشخیص درست تا اراده ی درست

نمیتوانم بگویم حسن انتخاب داشتم، و نمیتوانم بگویم سو انتخاب نداشتم، و فکر کنم این یعنی دومی بود، بد خواستم و تاوانش را چشیده ام و می چشم، از خانه ی تو زدم بیرون چون کلافه و دلسرد و دلزده بودم، چون عصبی بودم، چون خواری حس میکردم، چقدر هم قبلش ذره ذره زده بودم بیرون، تو وسط حسابهایم نبودی تهش ... 

اقرار می کنم سو انتخاب بود

سر به راه کردن کار توست، مگر نه؟


خدای بخشنده

میخواهم با تمام توان بگویم هرکس به من مدیون است و کینه ای از او در دلم هست، از او گذشتم

ولی ناراحتم و حق دارم، و سخت است اینطوری گذشتن

همانطوری که تو می بینی و می گذری، مرا هم گذرنده کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۲۵
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

نمیتوانم بگویم چقدر خوشحالم و چقدر این مهمانی خدا می چسبد

خدای عزیز، خیلی خیلی ممنونم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۶
الاحقر

خدای مهربان

ما بنده ی تو نیستیم، بنده ی هوای نفس خویشیم، و اعمالمان در نظرمان آراسته شده، هوای در مسیر بودن برمان داشته اما معلوم نیست در مسیر باشیم یا نباشیم.

ما را بنده ی خودت کن. ما را به راهی بیاور که برایمان مقدر کرده ای و به جایی برسان که برایمان در نظر گرفته ای.

خدای عزیز بخشنده

به نظرم بین تسامح و خوف و رجا فرق هست. با گناه نباید با تسامح برخورد کرد. باید با خوف و رجا برخورد کرد.

بین ما و گناه فاصله بیانداز. میلیونها سال نوری فاصله بیانداز.

خدای رفیق

می خواهم توبه کنم اما نمی دانم از چه. از اینکه دستت را ول کردم؟ از اینکه کارهایی کردم که نباید؟ از چه پشیمانم؟

حال توبه کارانم ببخش، حال پشیمانها. میخواهم رویم را به سوی تو کنم. ولی از چه روی برگردانم؟

به نظرم می آید، آن بخشهایی از من که اراده می کند و تصمیم می گیرد، از بخشهایی که فهم می کند جدا هستند.  حالا که هردویشان گیر کرده اند، خوب و بد را قاطی کرده ام و پایم در رفتن لنگ می زند کمکم کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۸
الاحقر

خدای عزیز مهربان

از هیچ چیز، بیش از حماقت نمی ترسم، اینکه همیشه در ناخودآگاهم خود را برتر از دیگران ببینم، بودنم در گرو این است که از بقیه بهتر باشم، بهترین باشم، این امانت و نعمت تو به خودم را که میل به بهتر شدن است به راه اشتباهی بیاندازم و با غرورش بیامیزم تا نتیجه اش خوار شمردن دیگران و دست بالا گرفتن خودم باشد، مگر که هستم جز بنده ای خطاپذیر که چشمش فقط به خطاپوشی توست، جز بنده ای ذلیل، با فهمی ناقص و عملی ناقصتر، که در پیشگاه عزت و علم و قدرت تو ایستاده ام و همه ی بودنم تمناست، تمنای سر به راه حق شدن (هرچند زبانم و ذهنم گویایش نباشد) تمنای ... ؟ تمنای کمک، تمنای بودن، تمنای شدن

خدای نازنین دلدار

از خوار کردن خودم می ترسم، که خوار شمردن نعمتهای توست به خودم، و خوار شمردن تو (زبانم لال استغفرک)، و مرا از مسیر حرکتی که تو برایم قرار داده ای خارج می کند و گرفتار تاریکی ام می کند.

خدای بخشاینده

بر ضعفهای من بیش از من آگاهی، کج رفتن ها و کج فهمیدنهایم را می بینی، بسیار چشم پوشی و خطا پوشی کرده ای، و بسیار بیش از لیاقتم بر من بخشیده ای، درب و داغونی ها و شلختگی هایم را ببخش، بپوشان. کمکم کن تا بهشان بر نگردم. تا ازشان رد شوم.

مرا به خودم برگردان، قدر خودم را بدانم که قدر تو را بدانم، مرا بر مسیری که باید بروم قرار بده، و به سرمنزلی که باید برسان، مرا به دیدار خودت برسان


(خیلی ریز همسر خواستم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۷
الاحقر

هذا مقام المستوحش الفرق

هذا مقام من لایجد لذنبه غافراً غیرک

و لا لضعفه مقویا الا انت

و لا لهمّه مفرجاً سواک

یا الله یا کریم

***

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۲
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

I h8 me

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۷
الاحقر

یک خوبی خیلی بزرگ رمضان عزیز تا الان، این بازتابهای شخصی است، چیزهایی یادم می آیند و به ذهنم می رسند غریب. مثل این:

من به خاطر حضور او، قطعن نباید در رسانا آن هم در یک پست بالا می ماندم. اما اگر او نبود، نمیدانم در آنجا می ماندم یا نه. چون کمبود اصلی سرجایش بود، حس بی عرضگی و کم ارتباطی و یه کاری کردن. ولی آن کله خری در قبول آن مسئولیت (البته الان اسمش را می گذارم کله خری، قبلن اسمش اوکی یا ضروری بود) بخاطر او ایجاد شد.

و اینکه باید اهم و مهم کرد. اولویت داد. یاد حرف دکتر آهنچی افتادم: A B C D E کن کارهاتو، به ترتیب اهمیت، و به این سوالها پاسخ بده: موثرترین کاری که از دستم بر می آید کدام است، مهمترین کار کدام است، چه کاری از دستم بر می آید. باید بگردم کاغذش را پیدا کنم.


و چیز ناراحت کننده، کم دعا خواندن و کم قرآن خواندن در این ماه است. یه کم ناراحتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۵
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

***

الان لبه ی شعبان و رمضان است، برای مایی که تقویممان جلالی است و شروع فردا را از غروب نمی دانیم، الان یک حالت برزخ طوری دارد. یک برزخ دلنشین.

ماه رمضانم رسمن الان شروع شد که مناجات شجریان را شنیدم با شعر مولوی. چه سحری است در این آواز؟ یاد حدیثی افتادم از امام علی، "که وقتی نشاط ندارید نماز را هم کش ندهید"، و این آواز، این آوازی از کسی که نمیدانم چقدر به خدا و رمضانش و دینش معتقد است، برایم نشاط آورده. انشاالله خیر است

بهره ی مان را از رمضان زیاد قرار دهید، از قدرش، از سوگواری امام علی اش، از روزه و نمازش، از قرآن و دعایش، از خوابش، هم کمیت داشته باشد هم کیفیت، وگرنه کیفیت داشته باشد، مهرتان بر دلمان بخورد، داغتان بر پیشانیمان، امیدتان در قلبمان، یک جور جدا نشدنی، بشویم، یک چیزی بیاید و بماند توی زندگیمان، و نرود.

(آن سوتی پارسالی هم پیش نیاید)

***

فردا تولد باباست. و نمیدانم باید چه کار کنم. اینقدر این چند وقت روابطمان آشفته بوده که نگو ... سر همین قضایای مزخرف تغییر رشته و ... تصمیم گرفتن به جای خودم

شاید مشکل اینجا باشد که نمی توانم بین حس و فکر تفکیک کنم...

همه چی خیلی از عصبانیت آن روزی که رفتم ثبت نام معماری به هم پیچید، و بعدش نشد، در این 10 ماهی که تقریبن می گذرد.

آقای مهربان عزیز، که پدر همه ی ما هستید، یک پا در میانی ریز بکنید لطفن، که ماه رمضان که تمام شد درست... بهتر شده باشد. they trust and love me، منم همین طور (البته در غیر از موارد شغل و تحصیل)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۱
الاحقر

ببینین من یه حرفایی رو باید بزنم، و امیدوارم بدون اینکه عصبانی بشین بشنوین

خب من رتبه ام خوب شد، و همه شروع کردن به باد کردن من، و خودمم باد شدم یه کم

و خب من همیشه احساس کمبود می کردم از اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد، هی تو کار خونه یا معاشرت حس کمبود می کنم، هی با بقیه مقایسه میشم (نگین نمیشم یا نمی کنین!)

و میرم دنبال اینکه همه چی رو باهم داشته باشم، و این مسیر بن بسته و همه می دونن، فقط من نمی فهممش، چرا؟ چون این توقع بهم القا شده و هی تقویت شده که همه چی رو با هم داشته باش

و من آدمی هستم که کند تصمیم میگیرم، می گیرم ولی کند تصمیم می گیرم، و من سر ارشد اقتصاد تا بعد از کنکور بهش خوشبین بودم، ولی بعدش که باز پرسیدم دیدم به درد من نمیخوره، ولی شما انتظار دارین من دفعتن بتونم بگم چی می خوام، انگار بهم، یا بهتون وحی میشه! در حالی که این درگیری و ندونستن برای همه هست

و از اون طرف، یه جوری برخورد می کنین که موفقیت آدمی که برق شریف بخونه تضمین شده اس، تو هر زمینه ای! ولی بقیه بدبختای بیچاره ای هستن که آخرش هیچی نمیشن، و این باعث میشه من هی به چیزایی فکر کنم که کاملن خارج از کنترل منن! و هیچ کاری از دستم براشون بر نمیاد!

و من نمیفهمم چرا چوب میشه تو سرم، که دل ندادی به کار. چرا نمی فهمین این از صدتا فحش بدتره؟ مگه من برده ام؟ و فکر می کنین ندادم؟ وقتی هی میخونم و هی نمیفهمم، بازم ندادم؟ و خب چرا بقیه ی کارایی که کردم و نمی بینین؟ به اونا هم دل ندادم؟ بعد اونایی که دل دادن مگه کجان الان؟ غیر از اینه که کارمندای دوزاری شرکتها شدن؟ بدون خلاقیت و فکر، لنگ مرخصی و ترفیع؟ و تازه، بهتریناشون، همینایی که فکر می کنین همه باید مثه شون بشن، میگن باید ببینی با کارت یا درست حال می کنی یا نه، اگه نمی کنی فایده نداره، باسه چی اصرار می کنین پس؟

و یه جوری برخورد می کنین که انگار زندگی یه سری مدال افتخاره که باید اونا رو کسب کنی، بهترین رشته، بهترین معدل، بهترین درآمد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۲۵
الاحقر