تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یقین یعنی مرگ!

انسان حد یقف ندارد، اگر به چیزی قانع شود سرمایه اش را از دست داده...

+

***

دیر یا زود، هر کسی می فهمد که زندگی یک بازی است، از بچگی داشته بازی می کرده و هنوز هم در حال بازی کردن است، فقط کمی جدی تر

بعد آنوقت است که می یابد، که خبرهای دیگری هم باید باشد، خارج از این دور باطل، راهی برای خروج از این دور باطل...


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۹
الاحقر

بسم الله

سلام

مهر کردی و زبانم دوختی...

:)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۸
الاحقر

لالمونی گرفته ام به بدترین شکل ممکن

جملات در مغزم مثل ...



تا اینکه دیدار با سید پیش بیاید

سید همه چیز را بر هم می زند

سید ماه است :)


سید (در باب ازدواج، از قول برادرش) ما را گفت:

1. اگه دیدی دلت یه جوریه، راضی نیست، ناراحتی، به خودت زمان بده بذار ببین چی می شه

2. این جوری نیست که تموم بشه بره و اینا، یه فرصت دیگه پیش میاد

3. یادم نیست!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۰
الاحقر

به چشم های قشنگت بگو حلال کنند

اگر که دیده ای و دیده اند خوب و بدی

***

خدایا

چراغم خاموشه مثه زغال

روم سیاس مثه زغال

شکننده ام مثه زغال، پوردم مثه زغال...

ترسانم از بدی خود... اونقدر بدم که ... خوبی شما به امثال من می رسه؟ توی قرآن که نه... من خیلی بدم، خیلی شر ام

خدایا درب و داغونم، فکر میکنم اگه قرار بود خلقت فطور داشته باشه، لاعلاجش من بودم

بسه خدایا بسه

نعمتم یا نقمت؟ شکرم یا کفر؟

زخمم

دردم

عذابم


خدایا نذار اینجوری بمونه

نخواه، یعنی می دونم نمی خوای

نذار از تو دور بشه

بذار دوباره همون دل و قلبی رو داشته باشه که وجه مولفه شه

بذار بتونه عاشق بشه دوباره

بذار اینروزا بی تاثیر بشه


بذار درست بشه همه چی

بخواه

زود زود...

what ever it takes...

اگه لازمه منو جای اون...


خدایا از این بلا و ابتلا بگذر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۲
الاحقر
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید


شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم


خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است


برصخره از سیب زنخ برمی توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید


در جام من می پیش تر کن ساقی امشب

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند
می ده حریفانم صبوری می توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمینند
با ناشکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم من صبوری کی توانم

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخمهای کهنه دارم بی شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندرسینه دارم

من زخمدار تیغ قابیلم برادر
میراث خوار رنج هابیلم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می تنیدم
در چاه کوفه وای حیدر می شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد

بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوه گان مصطفی را سربریدند
مرغان بستان خدا را سربریدند

دربر گریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه گان ننگ سلامت ماند برما
تاوان این خون تا قیامت ماند برما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۶
الاحقر

سلام به همه ی خواننده های عزیز

خیلی ممنونم که مرا می خونید، شما دوستان مهربانم که دلم به شما گرم است و با یادتان شاد و آرامم

از آشنایی و رابطه ی با شما خیلی خوشحالم و اکثر اوقات دلتنگتان هستم


اما...

اما این صفحه جای مناسبی برای تداوم ارتباط نیست، یعنی من نمی توانم

همان صفحه ی قبلی را برای تداوم دوستی و رفت و آمدمان برقرار خواهم کرد


خواهش می کنم

بگذارید این جا همان خلوتگاهی که بوده بماند

خواهش می کنم

دیگر اینجا را نخوانید

می دانم که آنقدر مهربانید که قبول می کنید

مرسی

انشاالله از همین هفته ی پیش رو صفحه ی بلاگفا را برقرار می کنم

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۲
الاحقر

التقاط

و

تردید


که مرا اینگونه بشناسد و بازشناساند...


***


انما اشکوا بثی و حزنی الی الله

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۰
الاحقر


غالب اوقات برای توصیف وضعیت ما در این جهان و اتفاقاتی که برامون می افته و برنامه ای که خدا برامون چیده، مثال به پزشک یا معلم می زنن. که وقتی پزشک دوا می دهد شما برایت تلخ است و برایت خوب است. یا انجام مشق معلم همیشه آسان نیست و زحمت دارد ولی عاقبتش شیرین است

اما امروز مثال دیگری دیدم که خیلی بهتر از این مثال هاست! آنهم سلمانی است!

تا به حال دیده اید که در یک سلمانی بخواهند سر یک کودک را آرایش کنند؟ کودک گریه و زاری می کند، اطرافیان هر دلقک بازی ای در می آورند که بچه سر جایش بنشیند و آقای سلمانی هم بالاخره کارش را می کند اما پیرش در می آید تا کارش را بکند!

در این دنیا ما آن بچه ایم روی صندلی سلمانی که نمی فهمیم یک نفر می خواهد ما را خوشگلمان بکند و ما باید خودمان را بسپاریم به دست او نه این که لوس بازی در بیاوریم یا در کارش دخالت بکنیم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۴
الاحقر