تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام آقای مهربانی ها

نمیاد!

حقیقت تلخ مکشوفه اینه که ... هنوز بند بقیه ام که با شنپما باشم، نه برعکس

این جماعت جدید ساعت نماز را هم عوض می کنند و حکم از حکم بودن می افتد و ... نمیشود

***

من اینجا چه می کنم؟ بی تو؟ دور از تو؟ در نهایت تاریکی؟

***

اگه تو امنیت میدی، چرا من ناامنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۰
الاحقر

in the name of God

to whom it may concern

this is a official declaration

ما

گم شدیم


تکمله:

انتخاب نکردن درست هدف
ضعف در برنامه ریزی
پایمردی
پس مشکلات شناختی چی؟ اثبات ناپذیرن تقریبا!

یه لحظه هایی هم هستن که لب رسیدنی و نمی رسی باز

علی ای حال، در معرض یک انتخاب هستم که حدود و ثغورش کاملا مشخص نیست، اما به صورت فطری روشن می شه و انتخاب صورت می گیره، ایشالا

قطع و وصل دائمی، ریشه اش چیه؟ ضعف برنامه ریزی یا بی هدفی؟ یا تنبلی و سستی؟ یا صرفا وقتش نشده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۷
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

سلام ما را از این فاصله ی خیلی دور پذیرا باشید، در باغ و بهارانتان. خیلی خیلی دور. آنقدر دور که ... اما بنازم، و خوش به حالم، که شما اینقدر نزدیکید. (و بد به حالم که اینقدر دور مانده ام هنوز...) نمی شد از همان اول نزدیک بود؟ هیچ وقت دور نشد؟

آقای عزیزم، مولای مهربانم، امام دوست داشتنی ام، (پدرم،) محبوبم، ... فکر می کنم خیال آن کس که این نوشته ها را می خواند (غیر از شما) به کجا می رود در مورد نویسنده؟ می فهمد که واقعا چه خبر است یا در این وهم می ماند که کسی دست به ریسمان شما و رستگار شده است...؟

اما آقای من... شما بسیار نزدیک و دستگیرید، شما بسیار آقایید، شما بسیار دیدنی هستید...

و ما همچنان تشنه ی دیدار شما و نفس کشیدن در صحن و سرایتان، و دلخوش به این سلام های از دور... السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ

آقای مهربانی ها...

فکر می کنم در یک نقطه ی گذار یا تعلیق هستم. مثل ارباب رجوعی که پشت در معطل است، تا امضایی بگیرد برود پی بقیه کارها.. البته من همه ی مدارکم ناقص و کارهایم باطل است و معطل همان امضای اولم در واقع...

تمام شدن کارشناسی تمامم کرد. کرد؟ اصلن مگر هنوز تمام شده؟ :) دارم از چاله به چاه می افتم. دارم می افتم؟

اینکه این همه از فردای خودم ناآگاهم، اینکه همه چیز در نقطه تعادل ناپایدار است، اینکه هیچ چیزی واقعا سرجایش نیست(؟) و نظم موجود به یک نسیم بند است، چقدر بد است؟ خیلی؟ چقدر مقصر منم؟ واقعا می شد که اینگونه نباشد، یا کمتر اینگونه باشد؟ اینکه وقت امتحان تمام شود و نصف بیشتر برگه سفید باشد خیلی وحشتناک است؟ امام عزیز، کاری کنید که فرداها اینگونه نباشند، فرزند هیچ و پدر هیچ نباشم (نباشیم)، فرداها گام ها استوار تر و بینش ها عمیق تر و ایمان ها عمیق تر باشند، و شک ها کمتر.

امام عزیز، گام اول را لطفا به من نشان دهید. راه برگشتن واقعی را. راه بیرون زدن از هیاهو و همهمه. پای اول را به من بدهید برای برداشتن گام اول.

خدای مهربانم به خاطر همه ی دوستهای خوبی که داده ای و همه ی دوستی های بدی که گرفته ای شکرت. به خاطر همه چیز شکرت. به خاطر شناختنت شکرت.

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۶
الاحقر
ساعتی مانده به غروب سنگین شده ام و نمی توانم تکان بخورم. کمی تمرین، کمی خوردن، کمی وررفتن با گوشی...
چسبیده ام به صندلی، به تلویزیون خیره ام. عید شده است؟ منتظر خبریم همه. اما... واقعا می خواهم فردا هنوز ماه رمضان باشد. فردا سحر بیدار باشم و سحری بخورم. هنوز چند فراز مانده از دعای ابوحمزه. هنوز می خواهم دعای سحر را بشنوم و تصویر ایوان طلای نجف را ببینم. می خواهم فردا روزه بگیرم. می خواهم قرآن بخوانم. می خواهم از شدت بیحالی ساعتی به افطار ولو شوم و دقایقی به افطار شروع به سفره چیدن کنم. کاش امسال ماه رمضان سی روزه باشد. ماه رمضان امسال روزه گرفتن سخت بود، خصوصا این روزهای گرم آخر. اما دلم می خواهد ماه رمضان بماند.
ماه رمضان رحمت خدا دیدنی است. همه چیز جدید است و قواعد دیگری برقرار است. ماه رمضان می شود "بود"، می شود نفس کشید، می توان هربار موقع گفتن "اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک" همه چیز را دور ریخت و دل را شست و از نو شروع کرد. تنها ماه رمضان است که هرچه خرقه ی سالوس و ریا را می توان کنار گذاشت، از این دور باطل ایام بیرون آمد و واقعا زندگی کرد. ماه رمضان است که همه می توانند فکر بار سنگین گناهانشان نباشند و فکر کنند طیب و طاهر، معلقة بعزّ قدسه، تسبیح بگویند. همه می توانند سفیدپوش بندگی کنند. اصلا همه چیز فقط ماه رمضان می شود! و در غیر ماه رمضان نمی شود.
هنوز عید را اعلام نکرده اند. من خوشحالم. خصوصا که این دو روز آخر اصلا روزهای خوبی نبود. می خواهم فردا را خوب بسازم... اما نه! فردا عید است و بخت با من نیست...
بهترین ماه رمضان عمرم گذشت، با آن 16 روز رویایی اول، با آن حسهای عالی نزدیک بودن، با آن توانستن. با همه ی عالی بودنش...
دعای صحیفه را می خوانم و ... ناراحت و امیدوار می شوم
از ماه رمضان یاد می گیرم، که بندگی خدا زندگی واقعی است، که با خدا و برای خدا بودن طعم واقعی می دهد. که خدا پذیرنده است، که می شود و می توان.
ای ماه خدا، بدرود، چه شیرین بود روزها و شبهای تو، چه به یادماندنی است روزه ها و نمازهای تو، چه قربت آور است قرآن خواندنت، و چه غربت آور است دوری از تو، و چه تلخ است صبر و انتظار تا آمدن دوباره ی تو
خدایا! این رمضان را آخرین رمضان عمر ما قرار مده. خدایا! فرج امام زمان را نزدیک بگردان! خدایا، اکنون که راه نشانمان داده ای و توش و توانمان بخشیده ای، ما را راهی خودت کن. خدایا! دمی ما را به خودمان وامگذار. خدایا گناهانمان را ببخش و ما را از توبه کنندگان قرار بده، چنانکه هیچ گاه به گناه باز نگردیم. خدایا همانطور که در رمضان شیرینی طاعت و عبادتت را به ما چشاندی، بر خوان رحمت گسترده ات ما را در دیگر روزهای سال میهمان بدار. خدایا ما را از خودت دور نکن و ما را مایه ی فخر و بزرگداشت دینت، و شادمانی اولیائت، و خواری شیطان قرار بده. خدایا جز تو چیزی نمی خواهیم و جز تو کسی را نداریم. ما را در پناه خودت محفوظ بدار تا در منزل امن بارگاهت با رسولت محشور شویم. خدایا دستم را رها نکن...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۳
الاحقر

چقدر دلم شکست، چقدر دل شکستم

چقدر دل تنگ شدم

چقدر نوستالژی، چقدر بی حسی، چقدر خجالت، چقدر غرور، چقدر گم شدن میان یک دریا، چقدر گم شدن، چقدر خالی

چقدر حس های بد، چقدر حس های مرگ...


هشتگافطاریدانشآموختگانروزبه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۳
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

به خاطر همه ی مهربانی های خدا شکر

به خاطر همه ی دوری و نزدیکی ها، دویدن ها و رسیدن ها، پرسه زدن ها و گم شدن ها و نرسیدن ها

به خاطر همه ی بودن خدا، شکرش

خدایا دست ما را بگیر در این روزهای نفسه زدن، در این وانفسای تقلا، در این کوشش های پراکنده، که آخر این سعی ها تو باشی، که نیت این سعی ها تو باشی

خدایا به بهترین خلقت، روح ما را چنان وسعت بخش که چون تو و مظاهرت بخشاینده باشیم

خدایا به دقایق میهمانی ات که بار دیگر میهمانمان کردی، ما را پوینده ی راه خود کن، ما را در میان خلقت یادآور خودت قرار بده

خدایا ما را به خودمان وا مگذار، که هواهای نفسانی و هواجس شیطانی چنانمان در هم بپیچد که نه راه پس داشته باشیم و نه راه پیش...

خدایا پیوند های ما را با دوستان، سایر بندگان، خانواده و ... صاف و صوف کن

خدایا عقل ما و حس ما و قلب ما را سر جایش بیاور، که اعتدال و دوری از افراط و تفریط غایتی است که دست نیافتنی می نماید

خدایا دوستی ها را حفظ کن اگر بر مدار تو اند، و پاکیزه مان کن اگر بر مدار تو نیستیم

خدایا سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۶
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

(باز هم این گفت و گو تاخیر شد، به هزار و یک توجیه عقل...)

حضرت مولا، حضرت آقا، عکس منصور ضابطیان را دیدم در صحن و سرای شما. دلم هرّی ریخت و پیش خودم گفتم ببین آنها که هزار مملکت محروسه را دیده اند بازهم کبوتر جلد بام شمایند. پیش خودم گفتم پس نوبت من کی؟ و پیش خودم می گویم که شما ما را می خرید و آزاد می کنید...

مولاجان، در این ایام که منتسب به جد بزرگوارتان، اسدالله الغالب است، گوشه ای از مناقبشان را می خوانم و چیزی نمانده که حیرتم به ناباوری بزند و نویسنده را متهم به غلوگویی کنم. (و جانم فشرده شود از این همه ابتذال و کلیشه در دین)

امام مهربان، از دیده ی دیگران این فصل از زندگی هم تمام شده، اما در دیده ی خودم هنوز پرونده ها باز است، و فکر کنم نزد شما هم هنوز ایامی مانده تا فصلی ورق بخورد. شما را به دستگیریتان دستگیری کنید

آقای من، کار دارد به جاهای باریک می کشد، میانمان صلح کنید لطفا و خاتمه اش بدهید...

حضرت جان، خاک به رو هستم از این هفته که گذشت، و فریاد می زنم مُنَّ علیَّ بفکاک رقبتی من النّار، و می لرزم. در حد مرگ شرمسارم، و مگر مرگ شرمساری را شست و شو می دهد؟.. کاش پایانی بود و آغازی. دستم را بگیرید لطفا

امام من، دبدم، که زبان دل جز پیش شما و خدای شما و من، باز نمی شود، دیدم که باز شدن زبان گشایش دل است، دیدم که باید راهی پیمود و حالی عوض شود تا زبان باز شود، دیدم که غیِّر سؤ حالنا به حسن حالک می شود، می شود ببینم که تقدیر عوض می شود و قلم بر لوح طور دیگری می گردد؟ می شود که ببینم سُدَّ فقرنا به غناک را؟

غریب قریب ما، عزیز ما، امام ما، دوستتان دارم، "دوست" ام بدارید

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۵:۰۱
الاحقر

الحمدلله الذی ینزّل السکینة فی قلوب المومنین، و یامن الخائفین

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابی طالب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۷
الاحقر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۳
الاحقر