تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

انار

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ

ناردانه

انار لااقل از زمان علی(ع) و زهرا(س) نماد عشق است

*

خسته و سنگین، کشان کشان، خود را به اتوبوس می رسانم. سرماخوردگی هم مزید بر علت است و زودتر خستگی را به تن آورده. امیدم به یافتن اتوبوسی خلوت و صندلی خالی آن است. که نیست. اتوبوس پر است و دم حرکت کردن. کمی بیرون می ایستم و سوار می شوم همین که راننده به صندلی اش می نشیند. استارت، روشن، در همان ده دوازده متر جلوی ایستگاه مسافر زدن. خیلی شلوغ نیست. همه چیز عادی است. غیر از منی که اینبار سرماخورده سوار اتوبوس شده ام، و البته ساز دستم است. تخیل می کنم آن همیشگی را، ساز را غمگنانه و شادمانه چاق کنم میان جمعیت سواره. لبخندی به خیال می زنم.

عادتهای همیشگی، درآوردن کارت و فکر کردن به باقیمانده ی کارت، مرور کردن محل های احتمالی پیدا کردن پول خرد در کیف و جیب. و بعد نوبت زل زدن به مردم است. کی چه روزنامه ای می خواند. کی با گوشی مشغول کلش است، و کی به چیزی گوش می دهد. قیافه ها، رده ی سنی، سرووضع و لباس پوشیدن ها، برانداز کردن بیرون، ماشین های کناری.

پیرمردی معمولی، احتمالا بی دندان، موهای تنک، کاپشن پوشیده، همینجا روی صندلی کنارم نشسته. دستش چیست؟ روزنامه، کیف، نان، انگور، و انار.

انار؟ رگ ساوه ای ام بالا می زند. الان انار اومده؟ ممکنه مال طرفای شیراز باشه. یا یزد. چه انارهای ریزی هم هست. آن گرد و قلمبه های دلبر ساوه ای هنوز فصلشان نشده. اما رنگشان بدک نیست.

تق، صدای افتادن دوزاری. مرد 70 را شیرین دارد، اما از آنجایی که عاشق است، انار را که دیده به سرخی لبای سرخ یار، به یاد همه ی عاشقای این دیار و عاشقای بی مزار، دستچین کرده و نوبرانه طور آورده تا هدیه کند.

شاید هم نیست. شاید عادت کرده. به همه چیز عادت کرده. به نوبرانه جستن وقت آمدن نوبرانه ها، با چانه زدن برای نان و انگور، به روزنامه، به کاپشنش. یعنی طوری که مثلا بی توجه به سرما و گرما یک مهر کاپشن سبک را بیرون می کشد و می پوشد.

... ولی، من، ترجیح میدهم، گمان نیکم را حفظ کنم. پیرمرد عاشق تمام عیاری است. هزار هزار سال خستگی هم که روی تنش باشد، هزار هزار ماه و سال هم که رفته باشد، سرخی لبای سرخ یار، آتشی در جانش دارد که هر قرمزی را به خود گره می زند. چه برسد به انار، که نماد عشق است از دیرها و دورها.

اگر هم عادت کرده باشد که خیلی عادت خوبی است. جانم فدای این عادتهای خیلی عاشقانه ی خیلی کهن که همه مان، همه ی ما ایرانی ها، داریم. همه دلبرانه ها، همه محبت ها و شفقت ها که بارقه ی امید و شعله ی اشتیاق اند، و سرمایه ی تلاش و ایمان اند.

دمت گرم پیرمرد، سایه ات مستدام.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۶
الاحقر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی