تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

e13

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

بعضی وقتها هست که دلم می خواهد چیزهایی بنویسم. مثلا از فوت شوهر عمه ام و حسهایی که داشتم در آن چند روز، یا خیلی چیزهای دیگر که نه عنوانش یادم می آید و نه محتوایش. کاملا فراموش شده اند. وقتی در همان لحظه قلم به دست نگیرم یا پای کیبورد ننشینم، آن چیز، حس یا فکر یا ایده یا هرچیز (که اتفاقا خیلی پرمعنی و عمیق، و در لحظه ی ظهورش همه چیز و همه ی دنیا به نظر می رسد)، از دست می رود. می رود که می رود... اما نه، نمی رود. دردش می ماند به جا. نه حسرت است و افسوس، نه رنج و عذاب، یک درد است! حالا کار نداریم که این حرفها چه ارتباطی می توانند داشته باشند به لکی لا تأسَوا علی مافاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم. کلی فکر نیمه تمام دارم، متنهای پایان نیافته، ایده های پیگیری نشده. آرزوهایی، روزهایی که نیامده اند ولی از دست رفته به نظر می رسند. وقتهایی بود که نوشتن راحت بود، فکر کردن و ایده داشتن تمام دنیا بود، تلاش کردن straight-forward ترین چیز دنیا بود! زیاد نبود، ولی اینقدر هم کم نبود... شاید هم اینها فقط یک حس است که دارم و صرفا مانع می شود از آنچه واقعا هستم. ما کان مضی، ما سیأتیک فأین؟ فاغتنم فرصة بین العدمین. به تجربه فهمیده ام که آدم را تنهایی هایش می سازد. تنهایی هایش قوت می دهد برای بقیه ی وقتهایش که با دیگران است. یا نیست. به هر حال تنهایی چیز لازم و مقدسی است. مثل مرگ می ماند. همانطور که لازم است پیش از مردن مرد، پیش از تنها شدن باید تنهایی چشید. اما در تنهایی هایم چیزهایی از دیگران سنگینی می کنند. حقوق ادا نشده. اینها را می شود حل کرد. اما چیزهای تلخ دیگری هم هست که مرا در خود می کشد. تردیدهای مردابی...

این مدل نوشتن دقیقا مدل غوطه خوردن هایم است. که به نظر می رسد باید عوض شود. چه وقتی می نویسم چه وقتی می اندیشم.

حالا هرچی، مهم تر از همه این است که وقتی آدم می نویسد باید جزمیت داشته باشد. نباید هر چرندی را نوشت!! حالا باید بروم متنهای ناتمامم را تمام کنم...

+and you can try to stick to what you know, even a smallest bit

+I am close, to the moment that I can tell you, hoping you are not far

شوقی که بند بند وجودم برای مداد دست گرفتن و کشیدن، یا ساختن دارد، یا برای فکر کردن به همسانی رویه ها و رویدادها، و تفلسف...

یک قسمت فراموش شده از ماه رمضان این است که این ماه ماه خلوت است بین رب و مربوب، عبد و معبود، بین من و خدایم.

دارم فکر میکنم که فقه چه دایره ی کوچکی از دینداری است. و من را نباید فقه معنی بکند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۷
الاحقر

نظرات  (۶)

سلام

 تنهایی هایش قوت می دهد برای بقیه ی وقتهایش که با دیگران است. یا نیست.
به شدت موافقم.
پاسخ:
سلام

منم همینطور، ولی بهای نسبتا گزافی دادم برا فهمیدنش
هر رفتی، انگار دستی است که هولمان میدهد به جلو.
خدایش رحمت کناد.

بقای عمر با عزت شما باشد.
پاسخ:
خدای همه ی رفتگان رو مورد رحمت خودش قرار بده

عمر شما هم پربرکت و با عزت
ما با یه چیزی طرفیم که بهش میگن "خدا" !

در هر سال 1 شب رو گذاشته گفته این به اندازه یک عمر براتون کار مکینه. تضمینی 1000 ماهه
 تازه همونم بین 4 - 5 شب یا بیشتر، احتمال داده، که هر کی به یکیش نرسید غصه نخوره. خوش بینانه بگه شاید اون یکی شبش باشه.
خدا! هم که دنبال بهانه اس. با لبخند یه نگاه میکنه میگه آره همون شب بود.

حالا بهای گزاف، چقدر از 1000 ماه رو شامل میشه؟
پاسخ:
می تونم بگم، شما هم محرم این حرفها هستید
ولی اگه بگم ناشکری کرده ام به داده و نداده اش
باشه طلبتون، اگه روزی دیدم که ناشکری نبود گفتنش، براتون تعریف می کنم
بحمدالله فعلا علم به صورت مسئله پیدا کرده ام، راه حلش را می جویم و از او می طلبم
2 تا آفرین داره!
یکی اینکه بدونید هر حرفی رو نباید زد.
دوم اینکه به دانسته اتون عمل کنید، بی رو دربایستی.

لذت بردم از این سر پوشی.
یا حداقل مقدمه سِر پوش شدن.
پاسخ:
:)
انقدرها هم تعریفی نیستم
سلام صبح بخیر

http://new.javedan.ir/film5shanbe94/1394/02/13/index.html:id=5434
فکر میکنم چند دقیقه اول این سخنرانی آرامش خوبی باشه در جواب شما.
پاسخ:
سلام و صبح بخیر
به دیده ی منت

این رو خیلی دوست داشتم:

I am close, to the moment that I can tell you, hoping you are not far

و اینکه:

حوزه نروید؛ فقه آنجا دایره ی کوچکتری است از دینداری و بندگی و خلوتهایی که خونتان خونشان را می کشد...

پاسخ:
با تشکر :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی