تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۷۸ مطلب با موضوع «با امام رئوف» ثبت شده است

آقای مهربانی ها سلام

هوای سنگ های سرد کف آنجا را دارم. سرمای نیمه شب و خنکای دم صبح. بیداری های زورکی و دعاهای غریب. نواختن غریب را.

اینجا بی شما هیچ چیز سر جایش نیست.

با آدمها باید چه کرد آقا؟ در یک سر کسانی هستند که خود را گرفتارشان می بینم و ناچار از رعایتم. و در سر دیگر کسانی که می خواهم با ایشان باشم و محدودم می کنند و به نوعی دیگر مجبور به رعایتم. و در ضلع سوم کسانی که نمی دانم برای دوام و توسعه ی رابطه باید چه کار کنم. :) چه روزگار عجیبی. این گره هم مثل بقیه ی گره ها فقط با دستان شما باز می شود.

این ظاهر الصلاحی عجیب دامنگیر است... خسته از کشیدن بار این تضاد هستم. و بی قرار روزی که یکدل و یکرنگ باشم...

خوشحالم که وضعم با "آن سه زن" به قرار رسیده. خدا را شکر. و دعا می کنم این قرار فعلا برقرار بماند.

شما صاحب قرارید. بکم ینزل الغیث.

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۴۳
الاحقر
آقای مهربانی ها، سلام
باز هم اینجا بارانی است و باز هم هوای ما... اینجا اریبهشت است و آنجا بهشت. آنجا خورشید غروب نمی کند. اما اینجا شبهایش ماه دارد که دل را هوایی می کند.
شرمنده ی این دو روز تاخیرم. رسمش نبود. به بزرگی خودتان و کوچکی ما ببخشید.
به نظرم به خیر گذشت هفته ای که گذشت. به برکت دعای دوستان و دستگیری شما و کمک خدا. شکر :)
تا اینجایش با شما بوده، بقیه اش هم با شما باشد
صحبتش مفصل است باشد برای روزی دیگر، شاید نزدیکتر...
آخر هفته هم یک مهمانی کوچک داریم. صفایمان بخشید.
دیگر آنکه بقیه هم میزان به نظر می رسند. غیر از سامان که معلوم نیست کجاست. فک کنم تشعشع شما به همه می رسد. این پسر را هم دریابید.
قدردان این دوستهای خوب هستم. این همه پیوند مهری که بین دیگران و من است و من نمی توانم از پسش بر بیایم و لنگ می زنم.
غیر از دعاهای خودم و طلبیدن دعای شما برایشان کاری نمی توانم. و خجالت می کشم.
به بند بستگی افتاده ام، انگار بعضی آدمها مرا بسته اند، بعضی رابطه ها. نمی توانم خودم باشم. و این مثل یک دیوار. مثل یک حصار، بین دیگران و من می نشیند. و بیشتر گم می شوم.
گم شده ام. غریبه شده ام با خودم. اغلب خودم را نمی شناسم. نسبتی بین خودم و گذشته نمی بینم و همانقدر که می تواند این خوب باشد، بد است.
برای از یاد رفته های تاریخ دعا می کنم، برای گم شده های تاریخ، برای آنها که آلزایمر می گیرند و گم می شوند. برای آنهایی که از خاطر غنچه ها دلشان تنگتر است. برای آنهایی که گرفتار آمده اند و گم شده اند دعا می کنم. که برگردند پیش شما، به اصلشان.
سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۱
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

من باز هم پیش شما ایجنت فرستادم تا نیابت عنی دعا کنند :) کی نوبت خودم می شود که نیابت عن بقیه دعا کنم؟

لابد خیلی حال می دهد آدم با همراه همیشگی اش پیش شما بیاید ...

عالمی در دست من، من همچو مویی در برش

قطره‌ای خون است دل، در زیر طوفان چون کنم

در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده

وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم

چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال

پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم

در بن هر موی صد بت بیش می‌بینم عیان

در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم

نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی

در میان این و آن درمانده حیران چون کنم

چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید

بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم

این روزها روزهای پایانی است و می خواستم بخواهم دوستان کنکوری ام قبول شوند و اتفاقهای خوب برایشان بیافتد

و برای پسرها و دخترها دعا کنم که برای همسری به خدا تکیه و توکل کنند تا شرمنده ی خودشان و خدایشان نشوند

و بخواهم که ... حسن ظن دیگران با صلاح باطن حقیر همراه باشد، و همراهی ام با دیگران به قدر وسع و همدلی مان باشد نه اسباب زحمت و تعب، و رفیق و هم دردی موافق باشم و رفیقانی همدرد و موافق داشته باشم

و پیدا شوم

لطفا دعایم، دعایمان کنید و دستمان را بگیرید

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۲
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

اکنون که می نویسم دلم از خاطر غنچه ها تنگ تر است ...

گره گشایی شما زبانزد است

این گره را با دست مهربانتان باز کنید لطفا، و به پنجره فولاد خودتان گره بزنید

این گم شدن ها، آخرش پیدا شدن در صحن شما باشد، لطفا ...

سلام


پ.ن: یاد شما، نگاه شما مثل آب روی آتش است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۲
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

این هفته اینجا باران بارید، شکر خدا. فکر کنم آنجا هم باران باریده باشد. اما هوا آنجا همیشه بارانی است. آنجا میهمانی باران است. از دلهای طوفانی، آه هایی که مثل رعد می مانند و بعدشان بغضهایی که می ترکند و چشم هایی که خیس می شوند. صورتهایی که تر شده اند، با آب زمزم وضو گرفته اند.

مهربانی و دلبری شما کار دست همه می دهد. همه را مست می کند. چقدر شما خوبید.

صحن انقلاب مثل باغ می ماند. بوی گل از همه طرف می وزد.

از شما که پنهان نیست، مدتی است گم شده ام. پیدایم کنید لطفا، به احترام همان چشمهای خسته ی عاشق، دلهای بریده ی عاشق.

خدا رو شکر، به یاری خدا، به برکت شما و به کمک شما، اوضاع آدمهای اطراف (با من) بهتر است. این خودش خیلی حرف است. خدا را شکر.

کاش همه مرا ببخشند. کاش از این برادر کوچکشان بگذرند. کاش روزهای قبل با خاطرات بهتری با این روزها پیوند می خورد

کاش این روزها با خاطرات خوبی به روزهای بعد پیوند بخورند

کمک کنید که همه فصلی نو شروع کنند، روزهای تازه با تلاشهای تازه، با خاطره های تازه.

این روزهای خوب رجب را به شما تبریک می گویم. برایمان دعا کنید لطفا.

سلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۴
الاحقر
آقای مهربانی ها
سلام
ماه رجب و سرور شیعه را خدمت شما تبریک می گویم و می خواهم دعا کنید که بهره ای از برکات این ماه هم نصیب ما شود. می گویند حج در رجب مجرب است (...) و چقدر ندیدن شما طاقت فرساست. خوش به حال آنها که حضورا به شما تبریک می گویند.
دیروز گنجشکها در آب بازی می کردند. روزگار روزگار شادی است. یاد آنجا می افتم که همیشه بهار است. یک نسیم شما برای یک عمر بهار کافی است.
مجددا با تاخیر هستم و شرمسارم. علتش (مثلا) بیماری بود و (واقعا) قاطی کردن بعدش. این هم اوضاعی است ها، این همه بی قراری از حوادث روزگار. هر سنگی در برکه ای آشوبی برپا می کند انگار. قرارمان کجا رفته که بر نمی گردد؟ از شما به آبروی موالید(؟) این ماه خواهش می کنم دستگیری کنید...
الغرض، این هفته به شوخی به کسی می گفتم که نمیدانم این چه سریست که الکی دیگران به ما احساس محبت می کنند. الکی دوستمان دارند. فکر می کنند آدم حسابی هستیم. ظاهر الصلاحیم و کسی خبر از باطن آلوده ی آزارنده مان ندارد. الکی دوستی مان به دل دیگران می افتد...
دوست داشته شدن (بالمعنی الاعم) لیاقتی می خواهد که شک دارم که ما را باشد یا نه. بسیار هم دست و پاگیر است، شاید هم نه... (برای کسی که خالی از باور است)
علی ای حال کمک کنید اسباب اضافه زحمت دیگران و شما و خودمان نباشیم. شعور رفتاری مان هم اندازه ی وسعت ارتباطمان باشد و باور و انگیزه مان قدر هدفمان. کمک کنید بشنویم. کمک کنید پای رفتن راه و دست مدد کردن و زبان نرم داشته باشیم.
خدای مهربان، مرحوم تازه از دست رفته را با مغفرت و محبت خودت پذیرایی کن.
سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۴۵
الاحقر

چرا نمی هلند؟ تا کی این دوری و دیری؟

آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجا درماندگان دور مران از در و راهم بده

لایق وصل تو که من نیستم

اذن به یک لحظه نگاهم بده

جهان دل است و تو جانی نه بلکه جان جهانی

خدای را که مبادا دل از نشانه بیافتد

است غریب خراسان رضا مشو که بمیرد اگر که مرغک زاری از آشینه بیافتد جدا ز دامن مادر به دام دانه بیافتد

أ أدخل؟

سلام

من باور دارم باور دارم باور دارم باور دارم باور دارم باور دارم باور دارم باور دارم

بخند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۴
الاحقر

آقای مهربانی ها

امام مهربان، امام نزدیک

سلام این کمترین غریبترین را پذیرا باشید، از دورترین نقطه ی عالم به شما

سال تحویل مثل هرسال بود، همه چیز تقریبا سر جایش بود، الا اینکه کنار شما نبودیم. خوش به حال آنهایی که اولین سلام سال جدیدشان را به شما گفتند، و خوش بیشتر به حال آنهایی که جواب شنیدند.. یعنی شما همه ی (ما) فقرا را مورد عنایت دارید و سر سفره ی خود می نشانید، اما آنهایی که نزدیکتر به شما هستند، محظوظ تر و بهره مند ترند، خوشا به حالشان، و یا لیتنی کنت معهم ...

هفت سین را باید شما بگویید چه بچینند، آرزو برای سال جدید همه را شما باید بکنید، شما که مدار جهانید، شما که میله ی پرچمتان مرکز ثقل جهان است

وضع و اوضاعی است جهان بی شما، قاراشمیش است، درهم و برهم، بی رنگِ خاکستری، نچسب، خالی

اگر الان هفته ی پیش بود از شما می خواستم متون مقدس را بیشتر بخوانم در سال جدید

دردهای همیشگی هست، هوایم را داشته باشید لطفا (دارم کار دستم می دهم...)

این هفته یک چیز عجیب می خواهم (به خیال خودم)، خوش قلبی، آنهم برای خودم بیشتر از همه

راستش دیدم برای اینکه بقیه (و خودم) از این وضعیت خارج شویم و گامی به جلو برداریم و روزهای تازه را شروع کنیم، باید بتوانم خودم هم همگام با آنها رو به جلو حرکت کنم، روزهای گذشته را فراموش کنم و روزهای تازه را شروع، تا واقعا کاری از دستم بر بیاید و همه را وقت خوش شود دوباره

من هم باید پوستین را ول کنم، من هم باید رها باشم تا همه رها باشیم از بندهای گذشته، من هم باید بتوانم، من هم باید حالم خوب شود تا حال همه خوب باشد

خدای عزیز و مهربان، لطفا همه مان را خوش قلب کن، تا امید داشته باشیم و بکوشیم و عبور کنیم، تا با اتفاقهای خوب گذشته را فراموش کنیم، تا جبران واقعی و توبه ی واقعی و برگشتن واقعی اتفاق بیافتد

امام مهربان، لطفا این گره خانوادگی را هم که افتاده کمک کن باز شود

(این شهدی که نوشته ام هم عربی است و هم فارسی، که مثلا شیرینی دیدنتان ما را، باشد یک روزی)

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۶
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

الان واپسین لحظات گردیدن روزگار از فصلی به فصلی است. دعا و نگاهتان را بدرقه ی مان کنید در این فصل جدید

از غروب به این طرف ول معطلم و شرمنده ی رفتارهایم هستم، کمک نکردن به مادر، نماز نیمچه قضا، سرگرمیهای الکی(مثل دیشب) ...

این هفته ی آخر مصیبت بار تر از بقیه روزهای ننگین سال اخیر نبوده باشد بهتر که حتما نبوده

سال سختی بود اما بهتر از قبلیش بود، اتفاقهای قشنگ کم نیفتاد که بالاترینش آمدن/برگشتن پیش شما بود

و جالبش کشف چند چیز تازه این اواخر، پیدا شدن چند سوال بالاخره بعد از یک عالم،

این لحظات آخری باز شما را واسطه می کنم، با عمیقترین باورهای قلبی ام به همراهی شما با همه ی نفوس، و کرم و مهربانی و دستگیری شما، که آنچه در ارتباط با دیگران فوت شده مورد بخشش قرار بگیرد، پاک و جبران شود، یعنی قابل جبران کردن باشیم و توفیقش باشد و بتوانیم... آن یک نفر و آن سه نفر و همه ی شان

قرار امسال حقیر و شما نماز اول وقت باشد و قضا نشدن نماز صبح، انشاالله

چالشمان هم برگشتن پیش دکتر آهنچی و دکتر اسدی باشد

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۵۷
الاحقر
آقای مهربانی ها سلام
این خارجی های فریفته سرگرم به ظواهر، اینهایی که عقلشان به چشمشان است، اینهایی که گردنشان دمل دارد، وقتی نگاه می کنند که این همه مشتاق شما گرد شما را گرفته اند، با قیافه ی اطواری می گویند که اوه اوه این همه آدم از هزار نقطه ی مختلف یک جا پر از بیماری و ویروس و غیره اند. حذر کنید و فلان. چه کار کنند بیچاره ها، متوجه نمی شوند. هوای آنجا هم عاشق شما است، چه برسد به ویروس و میکروبش. شما آنجا نقطه ی پرگارید. همه بر مدار شما هستند. مدار شما هم بیماری و ناسلامتی ندارد. هر که بر این مدار بگردد بهتر می شود.
تازه، اگر طبیب شما باشید، بیماری خوشتر از سلامت است.
فی الحال مستندی پخش شد از گلهایی که در روضه ی منوره قرار می دهند. خوشا گلی که چیده شدنش با دیدار شما قرین است.
حضرت والا
تنی چند از اطرافیان در ما گمان نیک دارند. نه که ظاهر الصلاح و باطن الفساد هستیم و چشم ها به باطن بسته اند، فکر می کنند خبری است.
شما و من که می دانیم که نیست. این عقل کور و پای لغزان و قلب لرزان، دیوانه وش ام می دارند و حال آنکه ظاهرمان شبیه آدم حسابی ها مانده.
نه حضرت آقا، شکایتم از نا به جا بودن این گمان نیست، شکایتم از ناتوانی ای است که کوتاهتر از این گمان نیک نگهم داشته.
فکر می کنند اخلاق داریم، با جنبه ایم، می دانیم چه کار می کنیم، می فهمیم چه کار می کنند،
فکر می کنند شعور داریم و چیزها را درک می کنیم،
بدتر از همه آنکه محبتی هم از ما در دلشان هست
و همه ی اینها برای این جان ناقابل کم توان، خیییلی سنگین است. آنقدر سنگین که نفس کشیدن را هم دشوار می کند.
همیشه بین ماندن و رفتن نگهم می دارد. جوابی نمی دهد که چگونه محبت را پاسخ دهم. مرددم می گذارد که ...
(اصل این است که نمی دانم چرا با این آدمها دوستم
اصل این است که نمی دانم کجا هستم، کی هستم...)
گمان نیک نعمت است. چندوقت پیش فهمیدم. استفاده از نعمت لیاقت می خواهد. که هر کسی ندارد. کاش ما بلد بشویم از این نعمت درست استفاده کنیم. این ورژن خلاصه ی همه ی حسها و حرفهایم در این مورد است!
مفصلش این است که: نه آنکه بفهمند که من چه بی سروپایی هستم، نه آنکه همینجوری این خیال خامشان در سرشان بماند، نه اینکه رابطه ام با آنها قطع شود و نه آنکه انقدر زیاد شود که دست و پایم را ببندد، نه آنکه من هی در جا بزنم و جا بمانم و نه اینکه فقط حواسم به حرفهای آنها باشد، خلاصه یک طور خوبی از میان این چیزها، آنطور که خدا بلد است و شما می دانید.
بار الها، به حق امام مهربان عزیز، میان این بنده ات و سایر بندگانت طریقی از کردار برپا کن که به رضایتت نزدیکترین باشد.
(کاش از این دایره پا بیرون بگذاریم)

روز کویری امسال هم گذشت. شبش اما حاوی یک پیام بود: تا خدا نخواد نمی شه! الکی برنامه ریزی نکن!
(فی الواقع فکر می کنم حضرت حق خواسته حال ما را توی قوطی کند! مثلا به خاطر جلب توجه مردم و دوست داشتن در مرکز توجه بودن، یا بی ادبی در جای دیگری...)
سر و روی خاک آلوده مان یاد قیامت را زنده می کند. و منی که از مرگ می ترسم. کاش کنار بدنم نمانم و اضمحلالش را تماشا نکنم... می شود بدنم متلاشی بشود؟
الغوث الغوث

داخل پرانتز عرض می کنم که اسم گذاشتن برای این نجواها کم کم دارد خودش نجوایی می شود. دنبال هم معنی "مهر" بودم که به "نواخت" و "حنان" رسیدم. خواستم اصلا بنویسم من مهرک، که بی خیال این ظواهر بشوم و اصلا کی گفته همه اش عربی. شاید یک روز هم نوشتم. اما این نواخت و نوازش شیرین از کار در آمد. حن و حنان و حنو هم همین طور. شیرین اند. حن یعنی برگشتن و مهربانی کردن. مهربانی کردن که کار شما هست، برگشتن انشاالله از ما برآید.

باز هم بهترین دعا ها را حضرت رضا، از طرف من پیش خدا برای آن سه نفر بکنید، و برای دلم هم دعا کنید که این حزن آن را ویرانه نسازد.

امروز که به نام حضرت مادر سادات است، گوشه چشمی هم به ما داشتند. سپاس و سپاس از لطف ایشان و التفات حضرت حق

سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۳
الاحقر