تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۷۸ مطلب با موضوع «با امام رئوف» ثبت شده است

آقای مهربانی ها
سلام
سلام، از دلتنگی های ندیدن پرچم سبز و طلایی تان، تا گم شدنهای دنیوی آنور دنیایی
میلادتان بر ما مبارک
سلام
(چشمانم سیاهی رفت وقتی شنیدم قرار است برای روز میلادتان کیک بپزند... ما واقعا زین شماییم یا شین شما؟)

پ.ن: امروز را شکر، بالاخره کمی قرار پدیدار شد...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۳
الاحقر

سلام آقای مهربانی ها

نمیاد!

حقیقت تلخ مکشوفه اینه که ... هنوز بند بقیه ام که با شنپما باشم، نه برعکس

این جماعت جدید ساعت نماز را هم عوض می کنند و حکم از حکم بودن می افتد و ... نمیشود

***

من اینجا چه می کنم؟ بی تو؟ دور از تو؟ در نهایت تاریکی؟

***

اگه تو امنیت میدی، چرا من ناامنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۰
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

سلام ما را از این فاصله ی خیلی دور پذیرا باشید، در باغ و بهارانتان. خیلی خیلی دور. آنقدر دور که ... اما بنازم، و خوش به حالم، که شما اینقدر نزدیکید. (و بد به حالم که اینقدر دور مانده ام هنوز...) نمی شد از همان اول نزدیک بود؟ هیچ وقت دور نشد؟

آقای عزیزم، مولای مهربانم، امام دوست داشتنی ام، (پدرم،) محبوبم، ... فکر می کنم خیال آن کس که این نوشته ها را می خواند (غیر از شما) به کجا می رود در مورد نویسنده؟ می فهمد که واقعا چه خبر است یا در این وهم می ماند که کسی دست به ریسمان شما و رستگار شده است...؟

اما آقای من... شما بسیار نزدیک و دستگیرید، شما بسیار آقایید، شما بسیار دیدنی هستید...

و ما همچنان تشنه ی دیدار شما و نفس کشیدن در صحن و سرایتان، و دلخوش به این سلام های از دور... السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ

آقای مهربانی ها...

فکر می کنم در یک نقطه ی گذار یا تعلیق هستم. مثل ارباب رجوعی که پشت در معطل است، تا امضایی بگیرد برود پی بقیه کارها.. البته من همه ی مدارکم ناقص و کارهایم باطل است و معطل همان امضای اولم در واقع...

تمام شدن کارشناسی تمامم کرد. کرد؟ اصلن مگر هنوز تمام شده؟ :) دارم از چاله به چاه می افتم. دارم می افتم؟

اینکه این همه از فردای خودم ناآگاهم، اینکه همه چیز در نقطه تعادل ناپایدار است، اینکه هیچ چیزی واقعا سرجایش نیست(؟) و نظم موجود به یک نسیم بند است، چقدر بد است؟ خیلی؟ چقدر مقصر منم؟ واقعا می شد که اینگونه نباشد، یا کمتر اینگونه باشد؟ اینکه وقت امتحان تمام شود و نصف بیشتر برگه سفید باشد خیلی وحشتناک است؟ امام عزیز، کاری کنید که فرداها اینگونه نباشند، فرزند هیچ و پدر هیچ نباشم (نباشیم)، فرداها گام ها استوار تر و بینش ها عمیق تر و ایمان ها عمیق تر باشند، و شک ها کمتر.

امام عزیز، گام اول را لطفا به من نشان دهید. راه برگشتن واقعی را. راه بیرون زدن از هیاهو و همهمه. پای اول را به من بدهید برای برداشتن گام اول.

خدای مهربانم به خاطر همه ی دوستهای خوبی که داده ای و همه ی دوستی های بدی که گرفته ای شکرت. به خاطر همه چیز شکرت. به خاطر شناختنت شکرت.

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۶
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

به خاطر همه ی مهربانی های خدا شکر

به خاطر همه ی دوری و نزدیکی ها، دویدن ها و رسیدن ها، پرسه زدن ها و گم شدن ها و نرسیدن ها

به خاطر همه ی بودن خدا، شکرش

خدایا دست ما را بگیر در این روزهای نفسه زدن، در این وانفسای تقلا، در این کوشش های پراکنده، که آخر این سعی ها تو باشی، که نیت این سعی ها تو باشی

خدایا به بهترین خلقت، روح ما را چنان وسعت بخش که چون تو و مظاهرت بخشاینده باشیم

خدایا به دقایق میهمانی ات که بار دیگر میهمانمان کردی، ما را پوینده ی راه خود کن، ما را در میان خلقت یادآور خودت قرار بده

خدایا ما را به خودمان وا مگذار، که هواهای نفسانی و هواجس شیطانی چنانمان در هم بپیچد که نه راه پس داشته باشیم و نه راه پیش...

خدایا پیوند های ما را با دوستان، سایر بندگان، خانواده و ... صاف و صوف کن

خدایا عقل ما و حس ما و قلب ما را سر جایش بیاور، که اعتدال و دوری از افراط و تفریط غایتی است که دست نیافتنی می نماید

خدایا دوستی ها را حفظ کن اگر بر مدار تو اند، و پاکیزه مان کن اگر بر مدار تو نیستیم

خدایا سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۶
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

(باز هم این گفت و گو تاخیر شد، به هزار و یک توجیه عقل...)

حضرت مولا، حضرت آقا، عکس منصور ضابطیان را دیدم در صحن و سرای شما. دلم هرّی ریخت و پیش خودم گفتم ببین آنها که هزار مملکت محروسه را دیده اند بازهم کبوتر جلد بام شمایند. پیش خودم گفتم پس نوبت من کی؟ و پیش خودم می گویم که شما ما را می خرید و آزاد می کنید...

مولاجان، در این ایام که منتسب به جد بزرگوارتان، اسدالله الغالب است، گوشه ای از مناقبشان را می خوانم و چیزی نمانده که حیرتم به ناباوری بزند و نویسنده را متهم به غلوگویی کنم. (و جانم فشرده شود از این همه ابتذال و کلیشه در دین)

امام مهربان، از دیده ی دیگران این فصل از زندگی هم تمام شده، اما در دیده ی خودم هنوز پرونده ها باز است، و فکر کنم نزد شما هم هنوز ایامی مانده تا فصلی ورق بخورد. شما را به دستگیریتان دستگیری کنید

آقای من، کار دارد به جاهای باریک می کشد، میانمان صلح کنید لطفا و خاتمه اش بدهید...

حضرت جان، خاک به رو هستم از این هفته که گذشت، و فریاد می زنم مُنَّ علیَّ بفکاک رقبتی من النّار، و می لرزم. در حد مرگ شرمسارم، و مگر مرگ شرمساری را شست و شو می دهد؟.. کاش پایانی بود و آغازی. دستم را بگیرید لطفا

امام من، دبدم، که زبان دل جز پیش شما و خدای شما و من، باز نمی شود، دیدم که باز شدن زبان گشایش دل است، دیدم که باید راهی پیمود و حالی عوض شود تا زبان باز شود، دیدم که غیِّر سؤ حالنا به حسن حالک می شود، می شود ببینم که تقدیر عوض می شود و قلم بر لوح طور دیگری می گردد؟ می شود که ببینم سُدَّ فقرنا به غناک را؟

غریب قریب ما، عزیز ما، امام ما، دوستتان دارم، "دوست" ام بدارید

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۵:۰۱
الاحقر

آقای مهربانی ها

سلام

باز هم تاخیر شد... باز هم خجالت، باز هم شرمندگی، یادم آمد اما خستگی اجازه نداد، یعنی مستولی شد، و نشد

روزهای ماه رمضان را با خوشحالی بیش از حد، دلگرفتگی از گم و گور بودن و نگرانی های مهمل از دنیا و آینده سپری می کنم. روی لبهایم، سد فقرنا بغناک و غیّر سوء حالنا بحسن حالم و اقض عنّا الدین، جاری میشود و دلم بال بال میزند مثل پروانه در طوفان، امید که پر زدنها را مامن و مثوایی باشد

چه شده، که ارتباط حقیقی با شما را می فروشم به ارتباط مجازی بی حاصل؟ سایه ام و شما نورید و دوری ام از شما تاریکی را زیاد می کند و باز غافلم؟

چقدر یاد شما تر و تازه است و من هم مثل کاهی در کهربای شما. دوستتان دارم. و عاصی ام...

فهمیدم همین چند لحظه ی پیش، که چرا ...

این گره انتخاب رشته را ممد کنید باز شود، گره بخت را هم

تشنه شبنمی از شما، محتاج دستگیری و دعایم

سلام

***

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۵۲
الاحقر
بسم الله
آقای مهربانی ها، سلام
در بهار دلها و بهار قرآن هستیم، به قدر کاسه ی کوچکمان می نوشیم و آنقدر که بتوانیم شکرگزار هستیم فرصتی که خدا به ما بخشیده و نگاه و دستگیری شما را
اختصاصا شرمنده ی مادرم هستم که جور سحرها می کشد و حالش را ما می بریم
علی الخصوص که اندکی (یک ذره ی خیلی کوچک!) رعایت حسن خلق همزمان با روزگی را مد نظر دارم، و این واقعا چیز بزرگی است
دلتنگ شما هستم، خصوصا که سر اذان صحن و سرای شما را نشان می دهند، و حسرت ایوان نجف را وقت سحر می کشم
دو تا کار را شروع کرده ام حضرت مولا، که از آخر عاقبتش هیچ اطمینان ندارم، به لطف و راهنمایی شما امیدوارم
دییشب بسیار خوش گذشت، خدایا دوستها و دوستهای نیکو را حفظ کن
کمکم کنید نهج البلاغه و صحیفه ی سجادیه بخوانم لطفا
برای همه ی مان که دست به دامان شما و میهمان خدا هستیم دعا می کنم که سعادت آخرت و دنیا داشته باشیم
سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
الاحقر
آقای مهربانی ها
و بهارها و باران ها، و عطرها و نورها، و شعرها، و شعورها
سلام
الان دو شب از وعده ی ما گذشته و من نمی دانم که چطور این شرمندگی را بپوشانم. خجالت می کشم و عذرخواهم، واقعنی (که تا سر نماز یادم افتاد گرخیدم)، و تنها می دانم که طریق شما را هر لنگی و خسته ای می تواند بپوید و بخشش شما سرمدی است. آقا، مولا، ببخشید...
همیشه همین است حضرت مولا، سرگرم می شویم و یادمان می رود
خوشحالم که این شب آخری شد یک دل سیر مناجات بخوانم. خدا رو شکر به خاطر لطفش به این بنده ی حقیرش و دستگیری شما و هدایتش. چقدر ما کوتاهیم و امیرالمونین بلندند. چقدر می شود یاد گرفت و چقدر من کرختم و لختم و بی حال... و بیشتر خجالت می کشم
همین است حضرت مولا... دایره ی قدر ندانستن و بیحالی و افسردگی، دوری، از دست رفتن و فنا شدن
یاد شبهای دیگری می افتم که ... یاد گرهی که افتاده و دعای هفتم صحیفه سجادیه... یخ شکستن.. چقدر شرمنده ام...
حضرت مولا، تصمیمی گرفته ام برای اصلاح چند رابطه، در اوج درماندگی و بی پایی، کمک کنید و دعایم کنید که آنچه خیر است پایان راه باشد
حضرت مولا، مشکل حرف نزدنم جدی است، و البته نشنیدنم، که با همند! گرفتاری برای من، و آزردگی برای دیگران بسیار پیش آورده، دستگیری کنید تا بی ناامیدی این روزها بگذرد
حضرت مولا، یک ماراتن در ماه پیشِ رو در پیش دارم که مدتی است عقب افتاده، کمکم کنید
حضرت مولا، دوست دارم امسال با نهج البلاغه آشنا شوم و کمی در دریای مولا باشم، به قدر تشنگی که نه، به قدر چشیدن، دوست دارم گاهی مناجاتهای صحیفه را بخوانم، دوست دارم یکی دو بار حداقل دعای ابوحمزه را زمزمه کنم، دوست دارم آخر ماه با اول ماهم فرق کند...
حضرت مولا، دوست دارم یک شب همه ی شرمندگی هایم را بنویسم، همه حرصهایی که به دیگران داده ام، همه ی تیرگیهای کارنامه را، دوست دارم یک شب همه ی دعا کردنی ها را دعا کنم
حضرت مولا، دوست دارم، یک روزی، بتوانم همه آنچه را می جویم، بر مدار شما باشد، و از پس رسیدن به آن برآیم... دوست دارم باورمندانه تر باشم، و رهرو تر آخر این ماه...
***
الهی، ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان، فاغفر لنا فیما بقی منه، این دم آخری...
***
خدایا، به همه ی ما کمک کن، این شبها و روزهای پیش رو، بهترین هایمان باشد...
***
و مایی که دلتنگ مشهدیم...
سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۶
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

یک هفته ی دیگر گذشت و ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۶
الاحقر
آقای مهربانی ها سلام
از اینجایی که ما هستیم ارتفاع شما خیلی بالاست، آنقدر بالا که سرمان سوت می کشد وقتی به شما نگاه می کنیم. و به خاطر این خیلی بلندی، گاهی یادمان می رود که ... شکر که هستید
از ارتفاع شما، ما کجاییم؟ یعنی، اما چقدر پایینیم؟ ... ما، چقدر پایینیم...
ما پایینیم، و پایین می مانیم، مگر آنکه پیش نهد لطف شما گامی چند
کی دستمان را میگیرید؟ کی ذستتان را می گیریم؟
مدهوش شما هستم. کاش با عقربه ی روی هشت، ساعتم بخوابد
:)
آقا بعضی حرفها را فقط به شما می شود زد، چه خوب است که شما هستید و حرف ها نگفته نمی ماند، (حالا برای من نه ولی برای بقیه اشکها نریخته نمی ماند...)
این همه برخوردن، ناراحتی، خوشحالی، رسیدن و نرسیدن، ناآرامی، مشکل، همه اش به خاطر این است که می خواهم کسی باشم
اسمی در اسم ها، سری در سرها، هویتی حیرت انگیز، غروری، کسی، چیزی
کاش می شد کسی نباشم، هیچ چیز نباشم. آن وقت دیگر رسیدن، رسیدنی دیگر است. معنایش به کلی عوض می شود. همه چیز شکر است. هیچ چیز سوال ندارد. آن وقت حرکت حرکت است و رفتن معنا دارد، دور باطل نیست.
حضرت آقا، این پروبلم را که ذهن کوچک من یارای کشیدنش را ندارد حل کنید، لطفا
این خالی شدن، این رهایش ابدی، بدجوری گریبانم را گرفته، تنگ و خفه و گرم. سوزان است. این ندانستن جایگاه در هستی، این ناقرصی، این بی علتی، این راه نجستن، این راه نپوییدن...
می دانم سیراب شدن از چشمه ی معرفت به دست شماست که هر کس را چقدر بنوشانید. و می دانم این سیه روزی که منم فوقش بتواند حسرت جام معرفت را بچشد! وگرنه که یکاد البرق یخطف ابصار... الی الابد خواهد ماند
حضرت آقا، این دل تازه بهتر شده را، که به گنجشک زخمی طوفان دیده ای ماند و سراپا نیاز است، در دستان گرم خود، نگه دارید
کمک کنید سر که از سجده بر می داریم سرمان خالی باشد، قنوتمان خوف و رجا بشود
لکنتمان درست بشود، آدم بشویم!
مرحومه ی تازه گذشته را که نازنینی بود شفاعت کنید، تا بهشت بدرقه و آنجا استقبال کنید.
کمک کنید زبان همدیگر را بفهمیم. بد مشکلی است این مشکل. همه گره ها را کور می کند.
فدای شما، بابی انتم و امی و نفسی و مالی و اسرتی
جانانید
سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۲
الاحقر