e84-من مکالمتک
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۲ ق.ظ
آقای مهربانی ها سلام
از اینجایی که ما هستیم ارتفاع شما خیلی بالاست، آنقدر بالا که سرمان سوت می کشد وقتی به شما نگاه می کنیم. و به خاطر این خیلی بلندی، گاهی یادمان می رود که ... شکر که هستید
از ارتفاع شما، ما کجاییم؟ یعنی، اما چقدر پایینیم؟ ... ما، چقدر پایینیم...
ما پایینیم، و پایین می مانیم، مگر آنکه پیش نهد لطف شما گامی چند
کی دستمان را میگیرید؟ کی ذستتان را می گیریم؟
مدهوش شما هستم. کاش با عقربه ی روی هشت، ساعتم بخوابد
:)
آقا بعضی حرفها را فقط به شما می شود زد، چه خوب است که شما هستید و حرف ها نگفته نمی ماند، (حالا برای من نه ولی برای بقیه اشکها نریخته نمی ماند...)
این همه برخوردن، ناراحتی، خوشحالی، رسیدن و نرسیدن، ناآرامی، مشکل، همه اش به خاطر این است که می خواهم کسی باشم
اسمی در اسم ها، سری در سرها، هویتی حیرت انگیز، غروری، کسی، چیزی
کاش می شد کسی نباشم، هیچ چیز نباشم. آن وقت دیگر رسیدن، رسیدنی دیگر است. معنایش به کلی عوض می شود. همه چیز شکر است. هیچ چیز سوال ندارد. آن وقت حرکت حرکت است و رفتن معنا دارد، دور باطل نیست.
حضرت آقا، این پروبلم را که ذهن کوچک من یارای کشیدنش را ندارد حل کنید، لطفا
این خالی شدن، این رهایش ابدی، بدجوری گریبانم را گرفته، تنگ و خفه و گرم. سوزان است. این ندانستن جایگاه در هستی، این ناقرصی، این بی علتی، این راه نجستن، این راه نپوییدن...
می دانم سیراب شدن از چشمه ی معرفت به دست شماست که هر کس را چقدر بنوشانید. و می دانم این سیه روزی که منم فوقش بتواند حسرت جام معرفت را بچشد! وگرنه که یکاد البرق یخطف ابصار... الی الابد خواهد ماند
حضرت آقا، این دل تازه بهتر شده را، که به گنجشک زخمی طوفان دیده ای ماند و سراپا نیاز است، در دستان گرم خود، نگه دارید
کمک کنید سر که از سجده بر می داریم سرمان خالی باشد، قنوتمان خوف و رجا بشود
لکنتمان درست بشود، آدم بشویم!
مرحومه ی تازه گذشته را که نازنینی بود شفاعت کنید، تا بهشت بدرقه و آنجا استقبال کنید.
کمک کنید زبان همدیگر را بفهمیم. بد مشکلی است این مشکل. همه گره ها را کور می کند.
فدای شما، بابی انتم و امی و نفسی و مالی و اسرتی
جانانید
سلام
از اینجایی که ما هستیم ارتفاع شما خیلی بالاست، آنقدر بالا که سرمان سوت می کشد وقتی به شما نگاه می کنیم. و به خاطر این خیلی بلندی، گاهی یادمان می رود که ... شکر که هستید
از ارتفاع شما، ما کجاییم؟ یعنی، اما چقدر پایینیم؟ ... ما، چقدر پایینیم...
ما پایینیم، و پایین می مانیم، مگر آنکه پیش نهد لطف شما گامی چند
کی دستمان را میگیرید؟ کی ذستتان را می گیریم؟
مدهوش شما هستم. کاش با عقربه ی روی هشت، ساعتم بخوابد
:)
آقا بعضی حرفها را فقط به شما می شود زد، چه خوب است که شما هستید و حرف ها نگفته نمی ماند، (حالا برای من نه ولی برای بقیه اشکها نریخته نمی ماند...)
این همه برخوردن، ناراحتی، خوشحالی، رسیدن و نرسیدن، ناآرامی، مشکل، همه اش به خاطر این است که می خواهم کسی باشم
اسمی در اسم ها، سری در سرها، هویتی حیرت انگیز، غروری، کسی، چیزی
کاش می شد کسی نباشم، هیچ چیز نباشم. آن وقت دیگر رسیدن، رسیدنی دیگر است. معنایش به کلی عوض می شود. همه چیز شکر است. هیچ چیز سوال ندارد. آن وقت حرکت حرکت است و رفتن معنا دارد، دور باطل نیست.
حضرت آقا، این پروبلم را که ذهن کوچک من یارای کشیدنش را ندارد حل کنید، لطفا
این خالی شدن، این رهایش ابدی، بدجوری گریبانم را گرفته، تنگ و خفه و گرم. سوزان است. این ندانستن جایگاه در هستی، این ناقرصی، این بی علتی، این راه نجستن، این راه نپوییدن...
می دانم سیراب شدن از چشمه ی معرفت به دست شماست که هر کس را چقدر بنوشانید. و می دانم این سیه روزی که منم فوقش بتواند حسرت جام معرفت را بچشد! وگرنه که یکاد البرق یخطف ابصار... الی الابد خواهد ماند
حضرت آقا، این دل تازه بهتر شده را، که به گنجشک زخمی طوفان دیده ای ماند و سراپا نیاز است، در دستان گرم خود، نگه دارید
کمک کنید سر که از سجده بر می داریم سرمان خالی باشد، قنوتمان خوف و رجا بشود
لکنتمان درست بشود، آدم بشویم!
مرحومه ی تازه گذشته را که نازنینی بود شفاعت کنید، تا بهشت بدرقه و آنجا استقبال کنید.
کمک کنید زبان همدیگر را بفهمیم. بد مشکلی است این مشکل. همه گره ها را کور می کند.
فدای شما، بابی انتم و امی و نفسی و مالی و اسرتی
جانانید
سلام
۹۵/۰۳/۰۱