تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

من که دوبار از این دام جسته ام

چی شده که بار سوم گیر کرده ام؟

خسته شدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۷
الاحقر

در ادامه ی تعریف و تمجیدهایی که از خودم کرده ام

بایستی بگویم که می توانم توصیف دقیقی از این حدیث ارائه دهم

"حب الشیء یعمی و یصم"

قسمت یعمی اش رو، یصم اش رو هم یک کم بلدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۴۰
الاحقر

یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم واعلموا انَّ الله یحول بین المرء و قلبه و اَنَّه الیه تُحشَرون

و اتَّقوا فتنةً لاتصیبنَّ الّذین ظلموا منکم خاصّةً واعلموا انَّ اللهَ شدید العقاب

انفال 24 و 25

***

موضوع: ؟؟؟ یعنی چی؟

احتمالا همون "برگشتن از وسوسه کار ساده ای نیست"

***

الحمد الله که قرآن امسال به موقع تموم شد...که.... بعله اشاره می کنن که شیش ماهه یه روز عقب هستم! مبارکه! دیوونه ایم دیگه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۵
الاحقر
آقای مهربانی ها سلام
این خارجی های فریفته سرگرم به ظواهر، اینهایی که عقلشان به چشمشان است، اینهایی که گردنشان دمل دارد، وقتی نگاه می کنند که این همه مشتاق شما گرد شما را گرفته اند، با قیافه ی اطواری می گویند که اوه اوه این همه آدم از هزار نقطه ی مختلف یک جا پر از بیماری و ویروس و غیره اند. حذر کنید و فلان. چه کار کنند بیچاره ها، متوجه نمی شوند. هوای آنجا هم عاشق شما است، چه برسد به ویروس و میکروبش. شما آنجا نقطه ی پرگارید. همه بر مدار شما هستند. مدار شما هم بیماری و ناسلامتی ندارد. هر که بر این مدار بگردد بهتر می شود.
تازه، اگر طبیب شما باشید، بیماری خوشتر از سلامت است.
فی الحال مستندی پخش شد از گلهایی که در روضه ی منوره قرار می دهند. خوشا گلی که چیده شدنش با دیدار شما قرین است.
حضرت والا
تنی چند از اطرافیان در ما گمان نیک دارند. نه که ظاهر الصلاح و باطن الفساد هستیم و چشم ها به باطن بسته اند، فکر می کنند خبری است.
شما و من که می دانیم که نیست. این عقل کور و پای لغزان و قلب لرزان، دیوانه وش ام می دارند و حال آنکه ظاهرمان شبیه آدم حسابی ها مانده.
نه حضرت آقا، شکایتم از نا به جا بودن این گمان نیست، شکایتم از ناتوانی ای است که کوتاهتر از این گمان نیک نگهم داشته.
فکر می کنند اخلاق داریم، با جنبه ایم، می دانیم چه کار می کنیم، می فهمیم چه کار می کنند،
فکر می کنند شعور داریم و چیزها را درک می کنیم،
بدتر از همه آنکه محبتی هم از ما در دلشان هست
و همه ی اینها برای این جان ناقابل کم توان، خیییلی سنگین است. آنقدر سنگین که نفس کشیدن را هم دشوار می کند.
همیشه بین ماندن و رفتن نگهم می دارد. جوابی نمی دهد که چگونه محبت را پاسخ دهم. مرددم می گذارد که ...
(اصل این است که نمی دانم چرا با این آدمها دوستم
اصل این است که نمی دانم کجا هستم، کی هستم...)
گمان نیک نعمت است. چندوقت پیش فهمیدم. استفاده از نعمت لیاقت می خواهد. که هر کسی ندارد. کاش ما بلد بشویم از این نعمت درست استفاده کنیم. این ورژن خلاصه ی همه ی حسها و حرفهایم در این مورد است!
مفصلش این است که: نه آنکه بفهمند که من چه بی سروپایی هستم، نه آنکه همینجوری این خیال خامشان در سرشان بماند، نه اینکه رابطه ام با آنها قطع شود و نه آنکه انقدر زیاد شود که دست و پایم را ببندد، نه آنکه من هی در جا بزنم و جا بمانم و نه اینکه فقط حواسم به حرفهای آنها باشد، خلاصه یک طور خوبی از میان این چیزها، آنطور که خدا بلد است و شما می دانید.
بار الها، به حق امام مهربان عزیز، میان این بنده ات و سایر بندگانت طریقی از کردار برپا کن که به رضایتت نزدیکترین باشد.
(کاش از این دایره پا بیرون بگذاریم)

روز کویری امسال هم گذشت. شبش اما حاوی یک پیام بود: تا خدا نخواد نمی شه! الکی برنامه ریزی نکن!
(فی الواقع فکر می کنم حضرت حق خواسته حال ما را توی قوطی کند! مثلا به خاطر جلب توجه مردم و دوست داشتن در مرکز توجه بودن، یا بی ادبی در جای دیگری...)
سر و روی خاک آلوده مان یاد قیامت را زنده می کند. و منی که از مرگ می ترسم. کاش کنار بدنم نمانم و اضمحلالش را تماشا نکنم... می شود بدنم متلاشی بشود؟
الغوث الغوث

داخل پرانتز عرض می کنم که اسم گذاشتن برای این نجواها کم کم دارد خودش نجوایی می شود. دنبال هم معنی "مهر" بودم که به "نواخت" و "حنان" رسیدم. خواستم اصلا بنویسم من مهرک، که بی خیال این ظواهر بشوم و اصلا کی گفته همه اش عربی. شاید یک روز هم نوشتم. اما این نواخت و نوازش شیرین از کار در آمد. حن و حنان و حنو هم همین طور. شیرین اند. حن یعنی برگشتن و مهربانی کردن. مهربانی کردن که کار شما هست، برگشتن انشاالله از ما برآید.

باز هم بهترین دعا ها را حضرت رضا، از طرف من پیش خدا برای آن سه نفر بکنید، و برای دلم هم دعا کنید که این حزن آن را ویرانه نسازد.

امروز که به نام حضرت مادر سادات است، گوشه چشمی هم به ما داشتند. سپاس و سپاس از لطف ایشان و التفات حضرت حق

سلام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۳
الاحقر

ماجرای فرعون و ملأش قبل از غرق شدن


وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْیِـی نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ

قَالُواْ أُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِینَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَن یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأَرْضِ فَیَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُون

فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَـذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَـکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ

وَقَالُواْ مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِن آیَةٍ لِّتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ

فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُّفَصَّلاَتٍ فَاسْتَکْبَرُواْ وَکَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَ

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُواْ یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ لَئِن کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَآئِیلَ

فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ

فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَکَانُواْ عَنْهَا غَافِلِینَ

وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُواْ یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَآئِیلَ بِمَا صَبَرُواْ وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُواْ یَعْرِشُونَ


اینها آیات 127 تا 137 سوره ی اعراف بود

(خواندن آیات بعد خصوصا 138 و 139 به شدت توصیه می شود)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۴
الاحقر

و ذالنون اذ ذهب مغاضبا

فظن ان لن نقدر علیه

فنادی فی الظلمات

سبحانک، انی کنت من الظالمین

فاستجبنا له

و نجّیناه من الغم

و کذلک ننجی المومنین


می فهمم... واقعا می فهمم (از معجزات دکتر آهنچیه اینا...)


(نکند معجزه ایست در اعتراف به ظلم؟

قالا ربّنا ظلمنا انفسَنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننَّ مِن الخاسرِین)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۵
الاحقر
آقای مهربانی ها سلام
امام رئوف سلام
دیشب صحبت از ظواهر(!) بارگاه شما بود. چه کسی چه ساخته و چه کسی چه پرداخته.
درست است. ما هم خاطره هایمان را با کنگره ها و اسلیمی ها، به چراغدان ها و آینه کاری ها ساخته ایم. اما نیاید آن روز که گم کنیم خاطره ها را به چه کسی گره زده ایم. نیاید... سلام الله و صلواته علیکَ و علی آبائک و علی اولادک و علی حجته
خبر تازه ای نیست. که ندانید :) شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم، که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
مدام لنگ می زنم آقا. خیییلی افتان و خیزان. مدام یادم می رود قرارهایمان. هی عقب می افتم. عقب و عقب تر. مدام یادم می رود. و مدام چیزهای دیگری یادم می آید که عقبم می اندازند. (مثالش همین صبح شنبه شدنِ شب جمعه... و مثالهای دیگری که بهتر می دانید)
شما که نزدیکترید، می دانید، خب سخت است... تا الان خیلی نتوانسته ام (اگر نگویم اصلن نتوانسته ام)
گر تو نگیریم دست کار من از دست شد، زانکه ندارد کران وادی حیران/هجران من
چی کار کنم که یادم نرود؟ چی کار کنم که بهتر بتوانم؟ کوتاهی از من است که این حرفهای ساده ی "خب یادت نرود" و "خب انجام بده" را نمی فهمم یا نمی توانم، یا سرّ باریک تری هست؟ در این شب سیاهم، گم گشته راه مقصود، از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
البته صحیح نیست، چشم با باید باز شود. پا باید رونده بشود.
...
به هر حال، در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی؟ ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
این دل خراب کی یک-دله می شود؟ چه کار کنم که یک دله بشود. این روزها حتی یادم رفته که چی باید ازش بیرون برود و چی بیاید تویش. سرِ چی باید دل را یک دله کرد. آری سر هر چیز، اما آن "یک" چیزی که "یک" است پس کجاست؟ چرا نشانش را نمی یابم؟ یادم رفته است حتما. از کی یادم رفته. اصلا هیچ نشانی نگذاشته وقتی رفته... یعنی بعضی چیزها اینطوری می روند، که هیچ وقت برنگردند؟...
:(
به ناامیدی از این در مرو.
آقای مهربان، آقای دستگیر عزیز. غیر از شما که کسی را نداریم؟ پیش خدا بخواهید که کنار این همه مومن نازنین صاحب آبرو و زنده، ما افتاده های نیمه جان را هم به راه راه دهند. این همه گم و گور ماندن بد عاقبتی است. و بنده نادم است. حقا نادمم. حقا.
شفای دل را از صاحب دل ها باید بخواهم. خدای مهربان صاحب القلوب، این عرصه برای شماست و شما. ایستادن رو به قبله اش با ماست. چرخیدن دور کعبه اش با ماست. پذیرفتن این پیاده و یکتایی (موحد!) کردنش با شماست و شما. این همه ولگردی الکی ... خسته ام. خدایا بپذیر.
آقای مهربان مهربان. لطفا، به بزرگواری ای که به آن شناخته شده اید، پیش خدا بخواهید، که دلمان یک ذره بهتر شود. و بهتر بماند. (یا کلا بهتر شود و بماند. اگر قابلیتش را داریم)
پیش خدا بخواهید به آبروی شهدا، در راه بمانیم. هر روز یک ذره جلو برویم. در راه بمانیم. در راه بمانیم. یادمان نرود قرارها. (مثل غفیله که به یاد انداختید)
این روزها خیلی خوب است آقا، چون شما هستید. چون خدا کمک می کند. دوست داشتنی هستند به دوست داشتنی بودن شما. به پرستیدنی بودن خدا. خدایا شکرت.
سلام
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۹
الاحقر
and then the strangest thing happened
i went to him to ask him for sth
and i saw in his eyes, that he does't see in me sth worth spending time
and i miss him
i cannot say what it is but i'm missing sth
حالا هرچی
***
خدایا به جون خودم منظورم این نبود!
فقط دلم می خواس کاش منم مثه اون بودم، یه حس خرکی الکی. به جان خودم اصن یه ذره این باشه که نخوام خوشبختیشو، رسیدنشو. به جان خودم. (نه این که بگم من بهتر از شما می دونما، گفتم که اعتراف کرده باشم) به جان خودم که می خوام برسه و منم هرچی خیره.
چرا ریجکت آخه؟ رحم کن خداجون. خودت صاف و صوفش کن، برسن به هم. مهرش بیافته به دلش.
***
قربونت برم که انقدر مهربونی، انقدر نزدیکی، انقدر کمک می کنی
ببخشید کمم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۸
الاحقر

حضرت رضا سلام

به قول یکی از بچه ها مرور خاطره ای از آینده چه زیباست (نقل به مضمون)

نگاه کردن به سقاخانه اسماعیل طلایی، ولوله ی جماعت اطرافش، سروصدا، آرامش، اصلا همه ی رنگها و صداها آنجا آرام اند

بهارستانی است صحن و سرای شما، باغ نگارین است. از تشعشع شماست این همه زندگی، درخشندگی

خوشا جانی که در آتش نشیند آقا، خوشا آتشی که شما به جانها می اندازید

خوشا دستگیریتان، خوشا آنان که دستشان را گرفته اید، خوشا آنها که پر کشیده اند

خوشا ما، که سهممان از تابش شما گفتن این حرفهای باد کرده و گوش کردن به همهمه ی حرم است، که صدای بال ملائک در آن نهان است

بنا این بوده که حرف از دیگران باشد و من، نه منِ خالی. اما اگر گاهی خودمان را خالی نکنیم می ترکیم آقا.

حرف حرف دیگران است... می بینم هرچه دعا بخواهم بکنم پیش از این به ایشان داده اند!

خدایا بهترش را عطا کن، بیشترشان کن، دوامشان بخش، پایدارشان کن، بخواه جاری باشند، دلشان گرم و پایشان رونده باشد، به تو نزدیکتر شوند.

ظرف وجود من برعکس آنها کوچک است آقا. به یک قطره لبریز می شود. داخل یک دایره گیر افتاده و هی از این طرف به آن طرف می دود... می دوید... می دود. پیداست که نمی یابد. سیلی خور خاک و بادیم آقا.

این جور افتان و لغزان از هیچ هم کمتریم. چندسالی است گیر افتاده ایم. (دیدید ناتوانیم، دیدید هی زمین می خوریم؟ دیدید نشد...)

کاش از آن بینشها داشتیم که بتوانیم کنار هم چیزها را تحمل کنیم. کاش از آن صبرها داشتیم که طاعت را بتوانیم و از معصیت بگریزیم. کاش از آن صبرها داشتیم که راه را تا آخر برویم. کاش از آن بینشها داشتیم که پادرازی نکنیم و فراتر از حد نرویم. کاش قرص بودیم. کاش ...

خدایا این بینشها و صبرها را به شان داده ای، بیشتر به شان ببخش. خدایا، او را به خودش و خودت برگردان.

کاش خالی بشویم با این دعاها برای دیگران، از حقد و حسد

حضرت رضا، کمک کن از این دایره بسته بیرون آییم. کمکمان کن

(این چندتا کار خورد و آن یکی دو مقاومت بزرگ را هم مددی...)

سلام

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۶
الاحقر

و اذ قالَ ابراهیمُ لاَبیه ازرَ اَتَتَّخذُ اصناماً الهةً انّی اریک و قومَک فی ضلالٍ مبینٍ

***

موضوع: انتخابات!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۹
الاحقر