e65
چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ
and then the strangest thing happened
i went to him to ask him for sth
and i saw in his eyes, that he does't see in me sth worth spending time
and i miss him
i cannot say what it is but i'm missing sth
حالا هرچی
***
خدایا به جون خودم منظورم این نبود!
فقط دلم می خواس کاش منم مثه اون بودم، یه حس خرکی الکی. به جان خودم اصن یه ذره این باشه که نخوام خوشبختیشو، رسیدنشو. به جان خودم. (نه این که بگم من بهتر از شما می دونما، گفتم که اعتراف کرده باشم) به جان خودم که می خوام برسه و منم هرچی خیره.
چرا ریجکت آخه؟ رحم کن خداجون. خودت صاف و صوفش کن، برسن به هم. مهرش بیافته به دلش.
***
قربونت برم که انقدر مهربونی، انقدر نزدیکی، انقدر کمک می کنی
ببخشید کمم
خدایا به جون خودم منظورم این نبود!
فقط دلم می خواس کاش منم مثه اون بودم، یه حس خرکی الکی. به جان خودم اصن یه ذره این باشه که نخوام خوشبختیشو، رسیدنشو. به جان خودم. (نه این که بگم من بهتر از شما می دونما، گفتم که اعتراف کرده باشم) به جان خودم که می خوام برسه و منم هرچی خیره.
چرا ریجکت آخه؟ رحم کن خداجون. خودت صاف و صوفش کن، برسن به هم. مهرش بیافته به دلش.
***
قربونت برم که انقدر مهربونی، انقدر نزدیکی، انقدر کمک می کنی
ببخشید کمم
۹۴/۱۲/۱۲