تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۷۸ مطلب با موضوع «با امام رئوف» ثبت شده است

آقای مهربانی ها سلام
امام رئوف سلام
دیشب صحبت از ظواهر(!) بارگاه شما بود. چه کسی چه ساخته و چه کسی چه پرداخته.
درست است. ما هم خاطره هایمان را با کنگره ها و اسلیمی ها، به چراغدان ها و آینه کاری ها ساخته ایم. اما نیاید آن روز که گم کنیم خاطره ها را به چه کسی گره زده ایم. نیاید... سلام الله و صلواته علیکَ و علی آبائک و علی اولادک و علی حجته
خبر تازه ای نیست. که ندانید :) شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم، که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
مدام لنگ می زنم آقا. خیییلی افتان و خیزان. مدام یادم می رود قرارهایمان. هی عقب می افتم. عقب و عقب تر. مدام یادم می رود. و مدام چیزهای دیگری یادم می آید که عقبم می اندازند. (مثالش همین صبح شنبه شدنِ شب جمعه... و مثالهای دیگری که بهتر می دانید)
شما که نزدیکترید، می دانید، خب سخت است... تا الان خیلی نتوانسته ام (اگر نگویم اصلن نتوانسته ام)
گر تو نگیریم دست کار من از دست شد، زانکه ندارد کران وادی حیران/هجران من
چی کار کنم که یادم نرود؟ چی کار کنم که بهتر بتوانم؟ کوتاهی از من است که این حرفهای ساده ی "خب یادت نرود" و "خب انجام بده" را نمی فهمم یا نمی توانم، یا سرّ باریک تری هست؟ در این شب سیاهم، گم گشته راه مقصود، از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
البته صحیح نیست، چشم با باید باز شود. پا باید رونده بشود.
...
به هر حال، در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی؟ ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
این دل خراب کی یک-دله می شود؟ چه کار کنم که یک دله بشود. این روزها حتی یادم رفته که چی باید ازش بیرون برود و چی بیاید تویش. سرِ چی باید دل را یک دله کرد. آری سر هر چیز، اما آن "یک" چیزی که "یک" است پس کجاست؟ چرا نشانش را نمی یابم؟ یادم رفته است حتما. از کی یادم رفته. اصلا هیچ نشانی نگذاشته وقتی رفته... یعنی بعضی چیزها اینطوری می روند، که هیچ وقت برنگردند؟...
:(
به ناامیدی از این در مرو.
آقای مهربان، آقای دستگیر عزیز. غیر از شما که کسی را نداریم؟ پیش خدا بخواهید که کنار این همه مومن نازنین صاحب آبرو و زنده، ما افتاده های نیمه جان را هم به راه راه دهند. این همه گم و گور ماندن بد عاقبتی است. و بنده نادم است. حقا نادمم. حقا.
شفای دل را از صاحب دل ها باید بخواهم. خدای مهربان صاحب القلوب، این عرصه برای شماست و شما. ایستادن رو به قبله اش با ماست. چرخیدن دور کعبه اش با ماست. پذیرفتن این پیاده و یکتایی (موحد!) کردنش با شماست و شما. این همه ولگردی الکی ... خسته ام. خدایا بپذیر.
آقای مهربان مهربان. لطفا، به بزرگواری ای که به آن شناخته شده اید، پیش خدا بخواهید، که دلمان یک ذره بهتر شود. و بهتر بماند. (یا کلا بهتر شود و بماند. اگر قابلیتش را داریم)
پیش خدا بخواهید به آبروی شهدا، در راه بمانیم. هر روز یک ذره جلو برویم. در راه بمانیم. در راه بمانیم. یادمان نرود قرارها. (مثل غفیله که به یاد انداختید)
این روزها خیلی خوب است آقا، چون شما هستید. چون خدا کمک می کند. دوست داشتنی هستند به دوست داشتنی بودن شما. به پرستیدنی بودن خدا. خدایا شکرت.
سلام
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۹
الاحقر

حضرت رضا سلام

به قول یکی از بچه ها مرور خاطره ای از آینده چه زیباست (نقل به مضمون)

نگاه کردن به سقاخانه اسماعیل طلایی، ولوله ی جماعت اطرافش، سروصدا، آرامش، اصلا همه ی رنگها و صداها آنجا آرام اند

بهارستانی است صحن و سرای شما، باغ نگارین است. از تشعشع شماست این همه زندگی، درخشندگی

خوشا جانی که در آتش نشیند آقا، خوشا آتشی که شما به جانها می اندازید

خوشا دستگیریتان، خوشا آنان که دستشان را گرفته اید، خوشا آنها که پر کشیده اند

خوشا ما، که سهممان از تابش شما گفتن این حرفهای باد کرده و گوش کردن به همهمه ی حرم است، که صدای بال ملائک در آن نهان است

بنا این بوده که حرف از دیگران باشد و من، نه منِ خالی. اما اگر گاهی خودمان را خالی نکنیم می ترکیم آقا.

حرف حرف دیگران است... می بینم هرچه دعا بخواهم بکنم پیش از این به ایشان داده اند!

خدایا بهترش را عطا کن، بیشترشان کن، دوامشان بخش، پایدارشان کن، بخواه جاری باشند، دلشان گرم و پایشان رونده باشد، به تو نزدیکتر شوند.

ظرف وجود من برعکس آنها کوچک است آقا. به یک قطره لبریز می شود. داخل یک دایره گیر افتاده و هی از این طرف به آن طرف می دود... می دوید... می دود. پیداست که نمی یابد. سیلی خور خاک و بادیم آقا.

این جور افتان و لغزان از هیچ هم کمتریم. چندسالی است گیر افتاده ایم. (دیدید ناتوانیم، دیدید هی زمین می خوریم؟ دیدید نشد...)

کاش از آن بینشها داشتیم که بتوانیم کنار هم چیزها را تحمل کنیم. کاش از آن صبرها داشتیم که طاعت را بتوانیم و از معصیت بگریزیم. کاش از آن صبرها داشتیم که راه را تا آخر برویم. کاش از آن بینشها داشتیم که پادرازی نکنیم و فراتر از حد نرویم. کاش قرص بودیم. کاش ...

خدایا این بینشها و صبرها را به شان داده ای، بیشتر به شان ببخش. خدایا، او را به خودش و خودت برگردان.

کاش خالی بشویم با این دعاها برای دیگران، از حقد و حسد

حضرت رضا، کمک کن از این دایره بسته بیرون آییم. کمکمان کن

(این چندتا کار خورد و آن یکی دو مقاومت بزرگ را هم مددی...)

سلام

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۶
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

عکس و نشانی از شما که پیدا می شود من از این رو به آن رو می شوم

کی می شود که برگردیم؟ و دیگر نرویم؟

در مورد مورد هفته ی پیش چهار نکته امر شد، درگیر آویزه ی گوش کردن هستم. کمکم کنید. همین هفته خیلی داغان تر شدم. کمکم کنید. دارم می پاشم.

هدیه تان هم جایش امن است، اما نمی دانم چرا فرصت نمی شود بازش کنم

اصلا همه چیز پیچیده به هم دیگر. بد جوری گره کور خورده. شما که بهتر میدانید، بد قمر در عقربیست. هر طرف می پیچم راه به خارج نیست. تقلای بیشتر غرق شدن زودتر را در پی دارد. عواطف از یک سمت، کارها از سمت دیگر، هدفها از سمت دیگر، برنامه ها از سمت دیگر، همه با هم دعوا دارند. و من این وسط وا مانده ام.

شاید یکی از علتهایش این است که نمی توانم علاقه های زیادم را جمع و جور کنم. اما ریشه ای تر از این نمی دانم.

حضرت والا، شمس الشموس، ما که پیادگان درگاه شماییم و راهمان نمی دهند، دست ما را بگیرید. از همین دور. از دور تا قله ی نور.

از این خرابی علی الدوام بیرونمان بیاورید لطفا. تا چند زمین نهاد بودن؟ سیلی خور خاک و باد بودن؟

این مسائل همه فرع است بر حب خدا و شما، می دانم و عمل نمی توانم. بسته ام. نمی دانم چه کار باید بکنم.

اگر لیاقت شاگردی در ما هست، کمک کنید و استادی برسانید یا راهنمایی مان کنید. بفهمیم داریم راهنمایی می شویم و نانجیبی نکنیم. کمکمان کنید تا سرپا شویم. از این سرگردانی و گردباد بیرون بیایم تا هم خودمان راحت شویم و هم بقیه را آزار ندهیم.

کمکمان کنید تا علاقه های واقعی را از الکی ها تمیز دهیم و در مقابل الکی ها خم نشویم.

پیش خدا ما را دعا کنید به حق فرزند عزیزتان. آمین می گویم به دعایتان برای من و دیگران.

ما رو سیاه هستیم اما شما به قاعده ی کل عالم نور هستید. شما که کریمترین و مهربانترین هستید. بین گردن کج ها با آبرو هایی هم هستند. ما را کنار انها قبول کنید. البته کرم شما خیلی بیشتر از این حرفهاست، جسارت نباشد. این خلاصه گوییها را هم از ما بگیرید.

واجب آمد که بابت دوستی ها از خدا بسیار بسیار سپاسگزاری کنم. خدایا شکرت به خاطر این دوست ها. (مثل همین: کاری که انجام می دهی سعی کن درست و با کیفیت انجام دهی، فارغ از اینکه خوب یا بد است یا درست یا غلط است دوست داری یا نداری می خواهی یا نمی خواهی، نقل به مضمون)

(راستی فکر کنم خدا از عکس نگرفتنهایم ناراحت شده، وساطت کنید لطفا بگویید گفت غلط کرده)

سلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۹
الاحقر
آقای مهربانی ها سلام
خیال پیچ و تاب پرچمتان خیلی دلگرم کننده است. خیال برق گنبدتان، خیال نقاره ها...
چند نفری از اطرافیان آمده اند پابوس. کی می شود ما هم لایق بشویم؟ حتما وقتی که با زائران شما باادبتر برخورد کنیم (مثلا زنگ بزنیم!). عکسها و خبرها حاکی از آنند که هوای مشهد حسابی دلچسب بوده، برف و سرما. اینها الکی است ولی، آنجا اردیبهشت است. دلم تنگتر شده.
راستی هدیه تان رسید. ممنون که میانجی سهل شدن امور این کمینه هستید.
چه خوب هستید شما. برعکس ما بدها...
(گاهی خیال می کنم چی شد که اجازه یافتم به محضر جد بزرگوارتان برسم...)
این هفته هم مثل قبل بود، همان حسهای تکرارشونده، یعنی یک نوع بیماری. حول همان سه نفر. یکی دوتا گره هم باز شد. به لطف شما. باز هم گردنم کج است پیشتان که واسطه شوید و به جای من از خدا سلامت و امنیت و بهروزی و عاقبت به خیری شان را بخواهید.
راستی که چقدر ما فراموشی داریم. هی نمی شد به دستورات دکتر اکبری عمل کنم، تا اینکه همین عصری فهمیدم که بله، اصل کاری از قلم افتاده بود.

اما آنچه مرا بسته و آقای فاطمی نیا گفتند که شما گشاینده اید. خودتان خوب می دانید از چه می گویم. خراب شده ام. خراب خراب. خرد و خاکشیر.
لطفا واسطه ی تعمیرم شوید. خیییلی اوضاع بی ریخت است. هردفعه بدتر است. هردفعه گمراه تر. داغان تر. هردفعه نابودتر. شما را به عزیزتان، لطفا، واسطه ی این یکی هم باشید. از شما که کم نمی شود، برای من هم زیاده خواهی نیست...
دستم را بگیرید. نجاتم دهید. این یکی خیلی وحشتناک است. می ترسم این پریشانی و پشیمانی باقیمانده هم از بین برود. آنوقت طوری سیاه شوم که سفید شدنی نباشد.
همه اش به خاطر آن یک باری است که غلط اضافه کردم... ببخشید. کاش حلال کند، بابت این موضوع آنقدر شرمنده ام که ...
مرا راه دهید به راه. لطفا...
دیدید که وضعیت خییلی ناجور است. همه چیز خراب شده...
پیامتان دریافت شد، تلاشم را می کنم. لطفا کمکم کنید.
نشد... رانده شده ام؟ آنقدر برنگشته ام که سیاه شده ام؟ پس این روایت امروز چه بود؟.. ببخشید، شما می بخشید، شما کمک می کنید، مگر نه؟
من درد دارم ای خدا من درد دارم
هرلحظه تب دارم خدا سردرد دارم
سرما درون استخوانم خانه کرده
یک التهاب دائمی یک بغض تیره
قلبی که دور افتاده حالش غیر از این نیست
پیشانی افتاده ها که مه جبین نیست
آن بنده که دستش به دست تو نباشد
این حال محزون و خراب، این حال بیحال
در چاهی از ذنب و گناه افتاده ام، آه
بر من بتاب ای شمس، ای خورشید، ای شاه
سردم، خزانم، خشک و بی جانم، کبودم
مغلوب یک جنگم، اسیرم، برده هستم
چشمم جدا از آستان شاه گشته است
سلام
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۱
الاحقر

سلام آقای مهربانی ها

این هفته خدمت خواهر گرامیتان رسیدم و سر ساییدیم و دل تازه کردیم

قرار شد از این به بعد در  هرچیزی برای خدا بودن را مد نظر قرار دهیم، فقط

خصوصا در رابطه ها با دیگران

دیدیم اگر در آنچه گذشته برای خدا بودن را اصل قرار می دادیم، اتفاقات بسیاری نمی افتاد

و چشیدیم پذیرش را، مهربانی را

و اینکه باز شدن سر درد دل چه چیز خوبی است

و اینکه دوست خوب چه خوب است

و خواستیم همه ی حقد و کینه ها خارج شود

و اینکه وقتی مهمانی زبانت را اشتباه نگردانی


...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۵
الاحقر

آقای مهربانی ها سلام

کی دوباره چشمم را به پیچ و تاب پرچم سبزتان باز می کنید؟ کی دوباره خودم را هزار بار از سرما بپوشانم برای دو قدم داخل صحن زمستانی تان قدم زدن؟ کی دوباره می شود بایستم و یک دل سیر نگاهتان کنم؟ کی دوباره شب جمعه را بیدار باشم (که هیچ وقت هم نشده!)؟ ...

قربان غربتتان، یاد مدینه، داد مدینه

من پلید هم تاب جدایی از مدینه را نداشتم، چه کسی به خودش اجازه داد شما را از آن جدا کند؟

نه شما غریب نیستید، ما غریبیم، غریبی که به شهر و دیار نیست، به اهلیت است، ما غریبیم که اهل نیستیم

همه اش حکایت رو سیاهی است

از دوستی های بی سرانجام بگویم؟ از سرانجام سردرگمی بگویم؟ از سردرگمی های ته گرفته ی اتفاقات بگویم؟ از اتفاقات تلخی بگویم که ...؟ از تلخی های هفتگی ام بگویم؟ تلخی های روسیاهترینی.

دو بار شده که آه پیش شما سر داده ام، سبک و راحت می شوم از شمیم شما، اما باز ... روز از نو و روزی از نو

از فکر راحت نمی شوم، نمی توانم فراموش کنم که ناراستیهای من با دیگران، و گاهی دیگران با من، چه به بار آورد، کاشکی می شد تلخی اش را تسکینی بود شیرین، کاشکی عبور کنم، با یا بی فراموشی. کاش به عقب بر می گشت و می شد که بار دیگر رو راست باشم، باشیم، کاشکی می شد حسهای بد را دور ریخت، کاشکی می شد صورت ها یک دایره ی خالی می شد بی تصویر و بی نام، که حس ها نباشد، کاشکی می شد از اول نوشت، کاشکی می شد ... :'(

خب سخته، ببینی هیشکی باهات رو راست نیست... ببینی هر کسی با هر کسی همراه می شود الا تو... با خودم هزار بار گفته ام به خاطر این است که تو باهاشان روراست نیستی، تو همیشه چیزی برای پنهان کردن داری، وگرنه همه ظاهر ظاهرند... پس چرا...؟ شاید هم موضوع را الکی گنده کرده ام و مشکل جای دیگر است

ولی عوضش طبق حرف پدرتان عمل می کنم که گفته اند: "امام موسی کاظم علیه السلام فرمودند:أوشَک دَعوَةً‌ وَ أسرَعُ إجابَةُ دُعاءُ المَرءِ لاِخیهِ‌ بِظَهرِ الغَیبِ؛.دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد،‌ دعا برای برادر دینی است در پشت سر او..کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 507"

خدایا همه شان را حفظ کن، با آبرو کن، مهربان کن، آرام کن، دوستشان داری دوستترشان داشته باش، خدایا دلشان را چشمشان را روشن کن، بهاریشان کن، غمشان را ببر، خدایا پیروزشان کن، خدایا محکمشان کن، کسی که از بقیه کوچکتر باشد برایشان چه دعایی می تواند بکند؟ خدایا آنچه صلاحشان است برایشان پیش بیاور، برایشان چراغانی کن

خدایا ... یک دکمه ی ریست بیافرین و برایش بزن، تا مثل روز اولش بشود، ... نه... از روز اولش هزار بار بهتر بشود، هزار بار زیباتر، هزار بار قرصتر، هزار بار مهربانتر، هزار بار عاشقتر، هزار بار بی قرارتر، هزار هزار بار کوهتر

ببخشید از دو دفعه ی قبلی کوتاهتر است، همان همیشگی هاست، دست درازی من پیش شما برای خودم نیست، برای بقیه است، الجار، ثم الدار. هروقت تمام شد و اذن دادید برای خودم هم. چه کسی از شما بهتر :')

دو نفر گفته اند پا شو برویم پابوس حضرت معصومه (س). اگر اذن بدهند، و شما هم واسطه ی ما باشید، انشاالله این هفته...

سلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۳
الاحقر

سلام جناب دوست

حال پیرمردهای خدام شما عجب خریدنی است. صورتهای نتراشیده، چشم های گرم و خیس، ادب و آرامش.

انباشتگی تقدس زیر گنبدتان دیده ها را خیره می کند. اگر می شد دید.

اگر می شد دید، این نفسهای سوخته را، آه ها را، آرزوها را، دعاها را، این عبادتها را، جمع شده اند زیر قبه، اگر می شد دید. پروازشان را تا عرش، اگر می شد دید. خوبید؟

این هفته عجیب گذشت. این هفته هم عجیب گذشت. عجیبترین اینکه سبکی اش داشت می رفت. و عادیش اینکه هزار بار لغزیدم. اما آخرش خوب بود. زایرتان، مجاورتان پیامتان را رساند. دوستتان دارم. از تیرگی تردید تا سپیدی یقین. دوستتان دارم.

درگیرم. تلخ است. حس بسته بودن می کنم. می دانید. سرانجام کسی که نگوید "ربِّ ادخلنی مدخلَ صدقٍ و اخرجنی مخرجَ صدقٍ" همین است. سرانجام بازی گرفتن، سرانجام حسد همین است. (دوباره پیام. می دانید. دوباره خواندنِ وب. می دانید.) حرف که می شود زد اما باید زد؟

اگر پیش شما نشود، پیش که می شود حرف زد؟

یادم می آید ... پیش شما برای عرض شکایت آمده بودند ولی نگفتند. هر علت که داشته، من می گذارم به حساب همت بلندشان.

فکر است دیگر، آمد که بهش پیامک بده و بگو... گفتم بخشیدم، گفتم گذشتم. ولی داد این یک فقره، اندوه این یکی، دمارم را در آورده. هیچ جوره کنار نمی آیم که چرا گذاشت؟

ولی (شاید) حق داشت. آدم بلاتکلیف سرگردان را هر جور می شود دید، هر طرف می شود کشید. سر انجام بلاتکلیفی و سرگردانی همین است. آدم حرف گوش نکن را برایش حجت نیست. نفسانیت است. حرف گوش نکردن سرانجامش همین است.

شاکی ام از دست خودم. رضا مشو که بمیرد اگر که مرغک زاری ز آشیانه بیافتد. ما که عقل و بار درست حسابی نداریم. شما که دستتان در دست خداست، دست مرا هم می گیرید؟

یادم می آید ... گفت شکایت نکرده. گیجی. انگار همه ی آجرهای این بنا کج اند. تخریب هم درستش نمی کند. اینجور گره ها را شما باز می کنید، نه؟ قنوت به قنوت. می دانید. ولی همین؟ هیچ کس راهش را نمی داند. هیچ کس حرفم را نمی فهمد. هیچ کس دلش نمی سوزد. به هرکه بگویم این گره حس میکنم از اینجاست نمی فهمد. شما که محرم هر رازید، شما که آبرویتان این جهان تباهی را دیدنی کرده، شما که خانواده یتان به بزرگی، بزرگواری، کرامت، مهر، عزیزی، زبانزد است، ... واسطه شوید لطفا، تا این ماجرا به نفعش تمام شود. هر چه باشد می پردازم. با این زبان الکن بی خاصیت و دست و پای هزار بار قول شکسته، قول می دهم... یعنی ... قول می دهم.... خب کمک می خواهم. هم در این که بدانم چه کنم. هم در این که بتوانم. صبرش را داشته باشم. درست است من دست و پا شکسته با یک همچین غول عریض و طویلی دست و پنجه نرم کند؟ ابوسفیانم؟ حق دارند انگشت اتهام می گیرند سمتم. و صورت می گردادند که این صحنه ی منزجرکننده (ی متعفن) را نبینند و می روند که بوی بد نشنوند. ببخشید برابر شما این همه حرفهای تلخ و ناخوب.... هر طرف چرخیدم ولی کسی درماندگی و بیچارگی ام را ندید.

من در آنچه گذشته هیچ دریغ ندارم الا یکی. هیچ گرفتگی از کسی در دلم نیست. از هیچ کس هیچ طلبی ندارم. هرچند سخت است. می دانید برای پیاده ها اینکارها سخت است. کاشکی بقیه هم.

گیر افتاده ام. قول می دهم و کمک می خواهم. که به نفعش تمام شود. این چند وقت، باورم این بوده که بی من درست تر است و به نفع تر است. با هزار بار شک. شما را واسطه می کنم، به مقام "رضا"یتان، راضی باشد. هر کاری که لازم است می کنم. با من، بی من، ...

امیدوارم، راه این باشد که بی من، این هزاره را رد کند. یعنی راه این باشد که هزاره ای را به صبر رد کند. تسکینش زمان باشد، بدون غرق حس شدن. ... چه می دانم. در کار بزرگترها دخالت نمی کنم. شما واسطه ام می شوید؟ له شوم، خورد شوم، مهم نیست. به نفعش تمام شود...

سنگ را به شیشه زده ایم و بزرگترمان را برای وساطت آورده ایم. شیشه ی عمر و قلب بلور و چینی نبوده باشد. غرامتش هر چه باشد، می پردازم. فقط به نفعش تمام شود. بزرگتر ما (می شود .. ؟) بزرگتر است. همه کاره است. آنقدر بزرگ است که ما بیقدرها را هم وساطت می کند. سبکسری ام را ببخشید. ببخشد. هرچه هست، مطمئنم با کیمیای شما، دل پژمرده هم بهاری می شود. لطفا دلش بهاری شود. عبور کند. بهاری شود. آزمون سخت برای آدمهای قشنگ است. بهاری شود. بهاری شود. از پسش بر می آید، می دانم. دلش قرص شود. بهاری شود. بهاری شود.

حالم خوش نیست. نمی دانم. زیر لب زمزمه می کنم شما و خانواده یتان را کسی حق ندارد بد بگوید. همه گواهند که بهترینید، زمینی نیستید.

راستی، خواهر بزرگوارتان این هفته سالگرد درگذشتشان بود. عرض تسلیت از این بیقدرترین را بپذیرید.

(این گوشه کنارها، این زبان متکلف را هم بگیرند که باهاش دوکلام نمی شود اختلاط کرد، هرچند خداراشکر خالص است، ساده هم باشد. دلمان مثل لیوانی شده که قلم‏مو را برای شستن تویش می کنند. این را هم بگیرند)

سلام

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۲
الاحقر

بسم الله

سلام

الحمد لله که حقیرترین بنده اش را با صحن و سرای شما، گنبد و گلدسته ی شما آشنا کرد

الحمد لله که صفای زیستن را به حقیرترین بنده اش نشان داد

الحمد لله که شیری که نوشیدیم از مادری بود با چشمانی تر از داغ دل زینب

الحمد لله که خاندان مطهر شما را به من آموخت

الحمد لله که گوش من را کشیده

الحمد لله که ... با دوری شما من را ادب می کند، نه با استدراج یا ابتلائات یا ...

سلام علی جمیع انبیاءالله و ملائکته و رسله اجمعین

سلام بر هول و ولای صحن انقلاب، آن نگاه های از گوشه ی در به طلایی گنبدتان

سلام بر دلهای شکسته ی گره خورده به پنجره ی فولاد

سلام بر ایوان طلای زنانه ی صحن آزادی که کنارش کفشداری مردانه است

سلام بر همهمه ی روضه ی منوره

سلام بر چشمهای خیس، بر دستهای رو به آسمان

سلام بر مشتهای گره کرده به ضریح مطهر

سلام بر آینه کاریها و گلدان ها

سلام بر عقب عقب خارج شدن ها به احترام بالاسر حضرت

سلام بر رواق چسبیده به گوهرشاد، که از آن در تا این در، قبض روح می شوی و در کناره هایش میان شلوغی خلوت می شوی

سلام بر رواق حضرت حجت و چراغ سبزش

سلام بر غروب و طلوع نقاره زنان، سلام بر لباسهای بلند خدام، سلام بر صبح و شب زوار

سلام بر دل نکندن ها، بر خداحافظی های طولانی

سلام بر قاب اول و آخر زیارت از پنجره ی قطار

سلام بر امام رئوف، سلام بر چشم و چراغ، بر قلب، بر رضا

یا امام رضا، انما اشکوا بثّی و حزنی، مثل یعقوب. آبروی شما را واسطه ی بی آبرویی خودم تا خدا می کنم. از اینجا تصویر هست و صدا نیست.

از آن شیعه هایی شده ام که دم در نگهش می دارند؟

گله دارم. نشد. خوب نیست. شکسته ام. خائفم. گمَم.

هول دارم دم به دم. نام شما زینت ما باشد و وحشت تنهایی؟ زینت شما نشدیم. به قدر رفع بی قراری ...

ببخشید. غلط کردم. غلط گفتم. غلط خواستم. غلط دیدم و شنیدم. غلط رفتم و آمدم. حالا می خواهم برگردم، و می دانید. هر طور شما بخواهید، همانطور.

دلگیر است هر کس اگر، حق دارد. اما دیگر هیچ راهی نمی دانم برای صاف و صوف کردن. حتی نمی دانم کی دلگیر است و نیست، کی دلگیری اش حق است و کی نا حق. این ندانستن... حق است؟ عمق نگاهشان حرفشان را برعکس می کند. چه کنم؟

چه کار کنم؟ کاری نمی دانم غیر از واسطه کردن شما. شما واسطه شوید. لطفا. به شاذروان، به اندوه دل مادرتان. به میهمان نوازیتان. به آن بندگان مخلصتان. به یقینتان و یقین من به شما. لطفا واسطه شوید. من آنقدر بتوانم که ببخشند. و اگر کاری نمی شود کرد، دلهایشان انقدر بزرگ شود که ببخشند. بگذرند و فراموش کنند.

شما را واسطه می کنم و از خدا می خواهم به احترام فرزندتان و پدرانتان، و روح عزیزتان. اگر هاتف اشتباه کرده گذشتم. اگر هر کس دیگری اشتباه کرده گذشتم و دلم را از کینه و حسد و دلگیری خالی کردم. آنها هم بگذرند. اگر باید دوستی از سر گیرم، بگیرم. اگر حقی باید برگردد و برپا شود، بفهمم و بکنم. اگر راهی هست، راهی شوم. اگر نه، قلم خطاپوشش را بر این گذشته ی تنگ و تاریک بکشد. اگر کینه ای هست در سینه ای خالی شود. اگر کوتاهی بوده جبران کنم. دیگر نمی دانم...

این دلگیری ها امانم را بریده. شما که پناه هستید. مرا هم امن دهید. شما که طلایید. شما که بلندید. شما که سپیدید. شما که عزیزید. شما که حرفتان خریدار دارید. شما که آبرویید.

سلام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۷
الاحقر