خدای مهربان
الان وقت اضافه ی شب قدر هم سپری شده، و من این خطوط را سیاه و تکمیل می کنم
خدای عزیز و بخشنده، خدای خطاپوش و محول
ما خودمان را زیاد فریب می دهیم، با هزار و یک چیز، گاهی باد شده ایم، گاهی خالی، گاهی به لباس پوسیده چسبیده ایم و گاهی زرق و برق چشممان را گرفته. گاهی حس و فکرمان را، سابقه و تجربه مان را زیادی درست می پنداریم. الکی می چسبیم و نمی کنیم.
خودت نجاتمان بده، که غیر از تو کسی نجات دهنده نیست
خدای عالم
ذهن ما ما را زیاد فریب میدهد، دودوتا چهارتاهایش را خیلی جدی می گیرد. نتیجه گیریهایمان همه لنگ و پرت و پلاست.
فکر و فهممان را روشنی بده
خدای حافظ من
وقتهایی هست که همه ی وجودم می لرزد. و تو می دانی کی. وقتهایی خیلی چیزها را خیلی میخواهم بحدی که بیتاب و بیقرار میشوم. وقتهایی می لغزم و پا روی خیلی چیزها میگذارم. یادم هست تو می بینی ولی ... ولی ... حس بیچارگی و "پس چی؟ پس کو؟" ... حالا که هستی و دیدم ... مرا هم حفظ کن، نمیدانم ...
خدای گناهکاران و از هرجا راندگان و پناه جویان، که جز آغوشت هیچ جایی نیست که نیست
تقوا چیست؟ فکر می کنم باید با تقوا تر شوم، یعنی حساب کنم که حریم تقوا را نشکنم، پا آنورتر نگذارم، زیادی مسامحه نکنم با خودم! گناه را جدی بگیرم که دورکننده ی از توست، ببخشم
اقرار می خواهم بکنم ولی به چه؟ ذهنم فریبم داد و درست تشخیص نداد، و چقدر راه هست از تشخیص درست تا اراده ی درست
نمیتوانم بگویم حسن انتخاب داشتم، و نمیتوانم بگویم سو انتخاب نداشتم، و فکر کنم این یعنی دومی بود، بد خواستم و تاوانش را چشیده ام و می چشم، از خانه ی تو زدم بیرون چون کلافه و دلسرد و دلزده بودم، چون عصبی بودم، چون خواری حس میکردم، چقدر هم قبلش ذره ذره زده بودم بیرون، تو وسط حسابهایم نبودی تهش ...
اقرار می کنم سو انتخاب بود
سر به راه کردن کار توست، مگر نه؟
خدای بخشنده
میخواهم با تمام توان بگویم هرکس به من مدیون است و کینه ای از او در دلم هست، از او گذشتم
ولی ناراحتم و حق دارم، و سخت است اینطوری گذشتن
همانطوری که تو می بینی و می گذری، مرا هم گذرنده کن