e171-u see the problem
ببینین من یه حرفایی رو باید بزنم، و امیدوارم بدون اینکه عصبانی بشین بشنوین
خب من رتبه ام خوب شد، و همه شروع کردن به باد کردن من، و خودمم باد شدم یه کم
و خب من همیشه احساس کمبود می کردم از اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد، هی تو کار خونه یا معاشرت حس کمبود می کنم، هی با بقیه مقایسه میشم (نگین نمیشم یا نمی کنین!)
و میرم دنبال اینکه همه چی رو باهم داشته باشم، و این مسیر بن بسته و همه می دونن، فقط من نمی فهممش، چرا؟ چون این توقع بهم القا شده و هی تقویت شده که همه چی رو با هم داشته باش
و من آدمی هستم که کند تصمیم میگیرم، می گیرم ولی کند تصمیم می گیرم، و من سر ارشد اقتصاد تا بعد از کنکور بهش خوشبین بودم، ولی بعدش که باز پرسیدم دیدم به درد من نمیخوره، ولی شما انتظار دارین من دفعتن بتونم بگم چی می خوام، انگار بهم، یا بهتون وحی میشه! در حالی که این درگیری و ندونستن برای همه هست
و از اون طرف، یه جوری برخورد می کنین که موفقیت آدمی که برق شریف بخونه تضمین شده اس، تو هر زمینه ای! ولی بقیه بدبختای بیچاره ای هستن که آخرش هیچی نمیشن، و این باعث میشه من هی به چیزایی فکر کنم که کاملن خارج از کنترل منن! و هیچ کاری از دستم براشون بر نمیاد!
و من نمیفهمم چرا چوب میشه تو سرم، که دل ندادی به کار. چرا نمی فهمین این از صدتا فحش بدتره؟ مگه من برده ام؟ و فکر می کنین ندادم؟ وقتی هی میخونم و هی نمیفهمم، بازم ندادم؟ و خب چرا بقیه ی کارایی که کردم و نمی بینین؟ به اونا هم دل ندادم؟ بعد اونایی که دل دادن مگه کجان الان؟ غیر از اینه که کارمندای دوزاری شرکتها شدن؟ بدون خلاقیت و فکر، لنگ مرخصی و ترفیع؟ و تازه، بهتریناشون، همینایی که فکر می کنین همه باید مثه شون بشن، میگن باید ببینی با کارت یا درست حال می کنی یا نه، اگه نمی کنی فایده نداره، باسه چی اصرار می کنین پس؟
و یه جوری برخورد می کنین که انگار زندگی یه سری مدال افتخاره که باید اونا رو کسب کنی، بهترین رشته، بهترین معدل، بهترین درآمد.