خدایا از محضر تو جز خیر نمی آید
ما را جز امید به خیر تو غنایی نیست
امیدوارم به تو
و دوستت دارم
خدایا از محضر تو جز خیر نمی آید
ما را جز امید به خیر تو غنایی نیست
امیدوارم به تو
و دوستت دارم
ناردانه
انار لااقل از زمان علی(ع) و زهرا(س) نماد عشق است
*
خسته
و سنگین، کشان کشان، خود را به اتوبوس می رسانم. سرماخوردگی هم مزید بر
علت است و زودتر خستگی را به تن آورده. امیدم به یافتن اتوبوسی خلوت و
صندلی خالی آن است. که نیست. اتوبوس پر است و دم حرکت کردن. کمی بیرون می
ایستم و سوار می شوم همین که راننده به صندلی اش می نشیند. استارت، روشن،
در همان ده دوازده متر جلوی ایستگاه مسافر زدن. خیلی شلوغ نیست. همه چیز
عادی است. غیر از منی که اینبار سرماخورده سوار اتوبوس شده ام، و البته ساز
دستم است. تخیل می کنم آن همیشگی را، ساز را غمگنانه و شادمانه چاق کنم
میان جمعیت سواره. لبخندی به خیال می زنم.
عادتهای همیشگی، درآوردن کارت و فکر کردن به باقیمانده ی کارت، مرور کردن محل های احتمالی پیدا کردن پول خرد در کیف و جیب. و بعد نوبت زل زدن به مردم است. کی چه روزنامه ای می خواند. کی با گوشی مشغول کلش است، و کی به چیزی گوش می دهد. قیافه ها، رده ی سنی، سرووضع و لباس پوشیدن ها، برانداز کردن بیرون، ماشین های کناری.
پیرمردی معمولی، احتمالا بی دندان، موهای تنک،
کاپشن پوشیده، همینجا روی صندلی کنارم نشسته. دستش چیست؟ روزنامه، کیف،
نان، انگور، و انار.
انار؟ رگ ساوه ای ام
بالا می زند. الان انار اومده؟ ممکنه مال طرفای شیراز باشه. یا یزد. چه
انارهای ریزی هم هست. آن گرد و قلمبه های دلبر ساوه ای هنوز فصلشان نشده.
اما رنگشان بدک نیست.
تق، صدای افتادن
دوزاری. مرد 70 را شیرین دارد، اما از آنجایی که عاشق است، انار را که دیده
به سرخی لبای سرخ یار، به یاد همه ی عاشقای این دیار و عاشقای بی مزار،
دستچین کرده و نوبرانه طور آورده تا هدیه کند.
شاید
هم نیست. شاید عادت کرده. به همه چیز عادت کرده. به نوبرانه جستن وقت آمدن
نوبرانه ها، با چانه زدن برای نان و انگور، به روزنامه، به کاپشنش. یعنی
طوری که مثلا بی توجه به سرما و گرما یک مهر کاپشن سبک را بیرون می کشد و
می پوشد.
... ولی، من، ترجیح میدهم، گمان
نیکم را حفظ کنم. پیرمرد عاشق تمام عیاری است. هزار هزار سال خستگی هم که
روی تنش باشد، هزار هزار ماه و سال هم که رفته باشد، سرخی لبای سرخ یار،
آتشی در جانش دارد که هر قرمزی را به خود گره می زند. چه برسد به انار، که
نماد عشق است از دیرها و دورها.
اگر هم عادت
کرده باشد که خیلی عادت خوبی است. جانم فدای این عادتهای خیلی عاشقانه ی
خیلی کهن که همه مان، همه ی ما ایرانی ها، داریم. همه دلبرانه ها، همه محبت
ها و شفقت ها که بارقه ی امید و شعله ی اشتیاق اند، و سرمایه ی تلاش و
ایمان اند.
دمت گرم پیرمرد، سایه ات مستدام.
روزهای آخره، روزهای آخر تا روزهای اول
این گامهای آخر را مخواه که بلرزم، بپسند که بمانم
به حرمت آنها که ایستادند
آمین
دوستت دارم
(عُ لْ قَ) [ ع . علقة ] (اِ.) 1 - عشق ، دلبستگی . 2 - گرانمایه از هر چیزی .3 - آن مقدار از علوفه که غذای یک روزة شتر باشد.
"علق" در لغت به معنای چنگ زدن، چسبیدن و وابستگی به چیزی است، به همین
جهت در لغت عرب به "زالو" نیز "علق" گفته شده است.(ر.ک: التحقیق فی
کلمات القرآن الکریم، حسن المصطفوی، ج 8، ص 202 ـ 205، وزارة الثقافة و
الارشاد الاسلامی / مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، واژه علق.)
در قرآن کریم واژة "علق" و "علقه" اشاره به یکی از مراحل آفرینش انسان
است، چنان که خداوند میفرماید: "فَاِنّا خَلَقنـَکُم مِن تُرابٍ ثُمَّ
مِن نُطفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُضغَةٍ; (حج، 5) ما شما
را از خاک آفریدیم، سپس از نطفه، سپس از علقه، آنگاه از مضغه...
انسان در اولین مرحله ابتدا خاک است، این خاک تبدیل به مواد غذایی، و از
آن "نطفه" تشکیل میشود، که در مرد "اسپرم"، و در زن "اوول" نام دارد،
در مرحلة بعد، اسپرم و اوول با یکدیگر در رحم زن ترکیب، و شروع به رشد
کردن میکنند، سپس به شکل یک قطعه در میآیند که قرآن از آن تعبیر به
"علقه" (حج، 5) و "علق" (علق، 2) نموده است که در فارسی به "آویزک"
نیز ترجمه شده است.(ر.ک: ترجمة قرآن، بهأالدین خرمشاهی.) سپس کم کم
سلولهای آن بیشتر رشد میکنند و به صورت قطعه گوشتی در میآید که هنوز
اعضای مختلف بدن در آن مشخص نیست، و به آن مضغه (گوشت جویده شده)
میگویند. بعد از این مرحله رشدش بیشتر میشود و به صورت طفل در میآید.
از آنجا که نطفه، بعد از گذراندن دوران نخستین در عالم جنین، به شکل قطعه
چسبندهای در میآید، خداوند متعال مبدأ آفرینش انسان را در آیة دوم سورة
علق همین موجود ناچیز میشمرد تا قدرت نمایی عظیم او روشن شود که از موجودی
بیارزش، مخلوقی پرارزش آفریده است.(ر.ک: تفسیر نمونه، آیت اللّه
مکارم شیرازی و دیگران، ج 27، ص 156، انتشارات دارالکتب الاسلامیة /
المیزان، علامه طباطبایی، ج 20، ص 323 ـ 324، منشورات جماعة المدرسین.)
چسبیده ام به شما، در اوج ناتوانی، با کمال دلبستگی
پاییز را دوست داشتنی ترین فصل می دانم، با هوای خیسش، با هول هولکی بودن همه چیزش، با این که نمی فهمی کی آدم و کی رفت، با همه چیزش. پاییز را عاشقم
https://instagram.com/p/7xaRGKN0ve/?taken-by=bacheshiebas
چگونه قرآنی حرف بزنیم؟
دوازده ویژگی یک سخن خوب از دیدگاه قرآن کریم
۱. آگاهانه باشد. "لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ"،
۲. نرم باشد. "قَوْلاً لَّیِّناً" ، زبانمان تیغ نداشته باشد،
۳. حرفی که می زنیم خودمان هم عمل کنیم. "لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"،
۴. منصفانه باشد. "وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"،
۵. حرفمان مستند باشد. "قَوْلًا سَدِیدًا" ، منطقی حرف بزنیم،
۶. ساده حرف بزنیم. "قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیده حرف زدن هنر نیست. "روان حرف بزنیم."،
۷. کلام رسا باشد. " قَوْلاً بَلِیغًا"،
۸. زیبا باشد. "قولوللناس حسنا"،
۹. بهترین کلمات را انتخاب کنیم. "یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"،
۱۰. حرف هامان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد. "و قولوا لهم قولا معروفا"،
۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم. "قولاً کریماً"
۱۲. کمک کنیم تا درجامعه حرف های پاک باب شود. "هدوا الی الطّیب من القول"
اعتراف می کنم
که بابایی
بسیار شارپ، با گذشت، فهیم هستند، و از عادیها بالاتر اند
و آنچه به بی سرانجامی آن ارتباط انجامید
بی ضرورتی آن، و بی صداقتی آن، از جانب اینجانب، بود
خدایا ببخش
----
کسی زنگ زد
حلالیت طلبید
داشت می رفت کعبه
امیدوارم استغاثه امو برسونه
سلام
خدای عزیزم
من نتونستم
ولی شما می تونی
---
صد حمد و صد استغفار فراموش نشود