آقاى مهربانیها
سلام
I hate myself
نه آیا که خداوندگارت
بهتر از آنچه میخواستى به تو بخشید؟
ن.ک: سوره ى انشراح و ضحی!
دیشب به همراه دو دوست اهوازی بیرون بودیم. یکیشون مزدوج شده و دیگری در شرفه (که همینجا از خداوند متعال تقاضامندیم باب ازدواج سایر جوانها را نیز بگشایند)
بنده قصد داشتم که کادوی عقد دومی رو دیشب بدم (که البته دادم). ولی اینکه من فقط بدم و دوست شماره ی یک نده با این که از جانب دوست شماره ی 2 زشت تلقی نمیشه اما دوست شماره ی یک ممکنه بگه عه کاشکی به منم می گفتی و منم می دادم یا با هم می دادیم (کما اینکه قبلا هم یه بار با هم کادو داده بودیم). اما دوست شماره ی یک اجمالا دست و بالش تنگه و من می ترسیدم که بهش بگم و تو رودروایسی بمونه و اینا.
فلذا مجموعا نگفتم و خودم دادم و اون نداد و ... فوقع ما وقع! بالطبع راه حلی هم در لحظه به ذهنم نرسید، مثلا بگم با هم دادیم چون مبلغش اونقدری نبود که بشه گفت دو نفر دادن. (هرچند فک کنم دفعه ی قبلی که دونفری دادیم همین قدر بود، ولی خب الان وضع من بهتره)
حالا من حیث المجموع به نظر شما من باید چی کار می کردم؟
راه حل شماره ی یک اینه که هرچه سریعتر یک گفت و گوی محترمانه و بی تعارف با دوست شماره ی یک داشته باشم در مورد مسائل اقتصادی اش تا در اینگونه مواقع قلنج نکنم
این اولین نمونه از دوگانگی های اخلاقی ایه که من باهاش روبرو ام
و لاتکتموا الشهادة، و من یکتمْها فإنّه ءاثمٌ قلبُه، والله بما تعملون علیم
لله ما فى السمٰوٰت و ما فى الارض
و اِن تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله
فیغفر لمن یشاء و یعذّب من یشاء، والله على کل شیء قدیر
آقای مهربانی ها
سلام
شاید شصت هفتاد درصد این چهل و چهار پنج جمعه ای که در محضر شما بوده ام (و خدا برقرارشان بدارد) را تاخیر کرده ام. حضرت رئوف ما میدانند که اوضاع این آشفته روزگار آشفته حال خرابتر است از این حرفها و بر بنده می بخشایند، هرچند این بهانه ها واهی است و آن بهانه ی واقعی هنوز یک گرمای مختصر در آهن سرد درون است
حضرت رئوف و امام مهربان ما
روزگارم روزگار نادمین است. آنها که خواب مانده اند، در راه مانده اند و قافله رفته، و آنقدر پیشی گرفته و اینقدر عقب مانده ام که جز "آه" کشیدن هیچ کاری از من بر نمی آید
به جلو افتاده ها نگاه می کنم و آه می کشم و دلم لرزان است که هیچ وقت این فاصله ی بینهایت پر نمیشود، حتی اگر این کوله بار سنگین و غل و زنجیرها به دست و پایم نبود
آه، اگر وعده ی نزدیکی خدا نبود
خدای مهربان، این ندامت همیشگی را از من بپذیر اگر زبانم گویای توبه و استغفارت نشده
سلام
آقاى مهربانیها
سلام
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردى که درون خانه آیى
حضرت سلطان
صبرمان عطا کنید
که نمیدانم چیست و ندارمش
بسم الله الرحمن الرحیم
لیس البرَّ أن تُوَلَوا وجوهکم قِبَل المشرق و المغرب
ولکن البرَّ مَن ءامن بالله و الیوم الآخر و الملئکة و الکتٰب و النبیین
و ءاتى المال على حبه ذوى القربى و الیتٰمٰى و المسٰکین و ابنَ السبیل و فى الرقاب
و اقام الصلوة و ءاتى الزکوٰة
و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا
و الصابرین فى البأساءِ و الضراء و حین البأس
اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون
آقاى مهربانیها
سلام
هفته ى پیش نیامدم، مهمانى بود و تا یادم بیاید کشید به دوشنبه. رویم نشد دیگر. مثل همیشه، وقت خوشى آدم یادش میرود، وقت تلخى است که آدم یادش هست.
دیشب هم نشستم پاى یک فیلم چرت و تا تمام شود دیر شد. روزمرگى ها از یاد آدم می برد بعضى چیزها را.
صبح حالم خوب نبود، بعدش خوب بود، بعد باز خوب نبود و بعد بهتر شد. این نابسامانى از چى است؟ از جفتک انداختن و سگى و زشت شدن است؟ یا از جابه جا شدن یک چیز اصلیست؟ یا صرفا سر جاى خود نبودن است؟ این نااطمینانى، این بى راهنمایى، این گم هدفى، اگر با دلالت شما درمان نشود، اگر با جلودارى شما درست نشود، اگر با نور شما روشن نشود، با چه باید بشود پس ...
در جزء و کل گیر کرده ام