تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

تا سپیده

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن
عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن...
و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۲۰ - مجله اینترنتی چفچفک
    یا رب...
دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آقای مهربانی ها سلام

تولدتان مبارک با تاخیر :)

خبری نیست جز دیری و اندوهی نیست جز دوری

و خوشی نیست جز امید به دستگیری شما

که خیلی گرفتارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۳:۵۲
الاحقر

مغزم با سرعت وحشتناکی کار میکنه

باید خیییلی بنویسم این روزها خیلی خیلی اما نمیشه تا میام بنویسم پریده یا اینقدر میگذره که یادم میره نوشتن و موضوع...


الان که در یه وضعیت عجیبی نسبت به مصطفی قرار گرفتم قشنگ حس میکنم ترسم رو از نزدیک شدن آدمها بهم، از اینکه تو چشمشون بزرگ دیده بشم آدم مهم پرثمر اثرگذار خفن ال و بل

ترسم از کم آوردن تو دوستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۸
الاحقر

خدای خستگی ناپذیر من

بندگی تو مردی مثل مایکل میخواهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۵
الاحقر

کمکم نمیکنی؟

من که هیچی ندارم غیر تو، همه توانم و بینشم تویی


(مگه میشه اینقد اول شوال با 29 رمضان متفاوت باشه آخه؟ :)) )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۶
الاحقر

امام حسن مهربان سلام

این نوشته ایست از علی اصغر که چندین سده بعد از شما به این دنیا رسیده

چند شب پیش سالروز تولد شما بود. همین

میخواهم در مورد همین "همین" بنویسم

جرقه ی این حرفها وقتی زده شد که یک توئییت خواندم، که میگفت کسی سال گذشته در روز میلاد شما از بی عائلگی دلگیر بوده و دوستش به او میگوید که بیاید و از شما بخواهد تا شما از خدا برایش بخواهید و حالا امسال همسری دارد و فرزندی در راه...

چی شد دقیقن که از زندگی من کمرنگ شدید؟ چی شد که اهل توسل نیستیم؟ چی شد که جاری شما را نمی بینم؟ چی شد که پر شدم از این فکرهای روشنفکری که اصل اثر دعا و توسل در تسکین و برکت دادن است و یادم رفت حضور شما و دستگیری شما و توانایی شما؟

شاید هم بخاطر این است که در این وضعیتی که من دارم نمی شود چیزی را تعریف کرد و خواسته ی مشخصی داشت، بس که کلاف سر در گم شده...

امام حسن مهربان

من خواسته هایم از خدا را به شما می گویم، و شما به او بگویید، لطفن...

سلام بر شما و پدربزرگ و پدر و مادر و برادرتان، و سلام بر سلسله فرزندان برادرتان


چند روز پیش هم که این آقای جوان در استوری پرسیده بود دعا که میکنید این فرض را دارید که اجابت میشود یا نه...

کجای کاریم حقیقتن؟


حقیقت امر اینکه خواسته های ریز و خرد دارم بیشتر و کمتر خواسته های اساسی و بزرگ

اولینش اینکه کمکم کنید نرنجم و نرنجانم

دومینش اینکه کمکم کنید حلالم کند

سومینش اینکه لنگ روزی نباشم، دست کم آبرویم بخاطر روزی نریزد

چهارمینش اینکه این غرور و خود خوب پنداری لعنتی که وقتهایی که حالم خوش است سراغم می آید را کمک کنید درمان شود، کما اینکه خود کم پنداری و خود تخریبی را کمک کنید درمان شود. اهل تلاش بی منت و بی قید نتیجه و دستاورد کنیدمان، مثل وجود نازنین خودتان.

پنجمینش اینکه به دعا کنید وقتمان برکت پیدا کند و از آن کمک کنید خوب استفاده کنیم که لحظه ها به سرعت برق و باد می گذرند...

ششمینش، اینکه لطفن واسطه شوید تا "دوست" خیلی خوبی بیابم و "دوست" خوبی باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۲
الاحقر

1. یک حالتی امشب آمد سراغم که یک ماهی بود پیدایش نبود

کمی بعدش فکر کردم که موضعم چه باید باشد، یاد مواضعم افتادم :)


2. حرف تلخی شنیدم که پشت سرم گفته شده. شاید دو ساعت نشده باشد از شنیدنش. البته پیش رویم پیش از این شنیده بودم و این خصوصیت حرفهای تلخ است که زهرشان گرفته نمی شود. الان البته حالم بهتر است. آنقدر تلخ و وحشتناک به نظر نمی آید

همین که زمان میگذرد و حال دوران ثابت نیست خودش کلی حرف است. به هر حال تصمیمم این است که از این قبیل مسائل نرنجم.


3. لعنت به تو و اسم و تصویرت که هر جا ظاهر میشوی حکایت زخم کهنه و ناخن میشوی...

چرا این مورد اینقدر طول کشیده که مشمول زمان شود؟... قصور از من است یا چی؟

البته این روزها روزهای تلخی است و این مقدار اذیت و آزردگی عجیب نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۵۷
الاحقر

«نه به جهنم خواهی رفت، نه مجازات دیگری خواهی دید اما گیرم کسی ندید و نفهمید تو که خودت را دیده‌ای و می‌دانی چه می‌کردی. تو باید از خودت خجالت بکشی، برای اینکه زورت به خودت نرسیده و عهدشکنی کرده‌ای. تو بزرگ خواهی شد. مَرد خواهی شد و هزار جور سختی و بلا به تو رو خواهد آورد. تو باید زورِ جنگیدن با آن‌ها را داشته باشی و مردی که زورش به خودش نرسد، زورش به هیچ چیز دیگر هم نخواهد رسید» 


منبع: https://t.me/atrafpublication/760

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۳
الاحقر

هر چه مصیبت داریم از همین دو جمله است

سبکسری میکنیم و سهل انگاری،

به آن دو کلمه ای که میدانیم عمل نمیکنیم

همین


پ.ن: حواسم به منم هست؟ نه خیلی (عطف به همان جمله اول)

لعنت به این ذهن قالب زده برنامه ای، عزیز من برنامه نمیخواد اگر روزی باید برای خودت وقتی بگذاری بگذار چه یک ساعت چه ده ساعت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۰۴
الاحقر

امروز دوبار... نه سه بار حس حسرت را تجربه کردم دوبار در نمایشگاه کتاب و بار اخر هم اخر شبی در اینستا

قابهایی دیدم از دیگران که دوست داشتم خودم در ان قابها میبودم خودم می افریدمشان

قابها برای ما به منزله دستاورد و ماحصل تلاش هستند نتیجه زحمتی و تلاشی که در لحظه ای برای دیگران و خودمان تجلی می کنند

مهم است که ادم قابهای شیرین داشته باشد تصویرهایی که برایش حاوی ارزش باشند

پس باید ارزشهای روشن وجود داشته باشند تا مقوم قابها باشند و البته که قابها هم وجود داشته باشند تا  آدم پیش خودش روسفید باشد. اما انچه در اولویت اول باید در گرو ان بود همان ارزشهای روشن هستند

برای من البته حس رسیدن و بروز کمی ثقیل و پیچیده است چون خودم را پیش خودم کوچک میکنم، باید نامه ای را که به خودم نوشته ام مرور کنم


حسرتی که تجربه کردم، خشم و خواری میتواند بیاورد. اما با گذشت ساعتی آرام تر شدم. این حسهای ناگهان در خوشبینانه ترین حالت، نشانه هایی هستند در راه آدم که خود را اصلاح کنند. و البته اکثر اوقات صرفن داده های پرت هستند! چون به کمبودها دامن میزنند و ماشه آنها را میکشند و قفل میزنند به پای ادم

اما من اینبار آنها را نشانه هایی تلقی میکنم در چند چیز که فکر کنم و جایگاهشان را با بقیه ارزشهایم مشخص کنم، چیزهای نظیر کاری که دلم با ان باشد، معلمی، مزیتهای بای پروداکت تلاشها، توان خوب ارتباط برقرار کردن و مهمتر از همه، دویدن به سمت ارزشها نه قدم زدن

و البته صحبت کردن با ان موجودات...

به هر حال این حسرتی نه خیلی عمیق بود چون پایه های محکمی ایجاد کرده ام و نباشم را افزون میکنم انشاءالله

و البته چیزی مهم هم هست که حسرت حس شده، نسبت به سه نفری است که ازشان میخواستم عبور کنم (گریختم)! چه عجیب، الان به فکرم آمد که شاید در پرهیزم این حس حسرت و خواری نهفته است آنها این حس را در من ساختند هم حس خواری را و هم حس شناخت خود را، هم شباهت و هم بیزاری


باید کاری کرد راهی جست و کوشید، این روزها روزهای بازنگری و شروع است شروع دویدن، مثل نادر عزیز که میگفت هرجایی که  آباد نشود فاسد میشود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۵۸
الاحقر

مطالبی برای تفکر مجدد


غنی کردن روزها مثل کتاب خواندن وقت سپری کردن با دوستان و ...

برای خودت آب پرتقال بگیر مربا بپز و ... اهل زندگی باش


شغل: کار در یک دفتر کوچک معماری کار در دفتری که پروژه شهری انجام میدهد مثل طرح های جامع و اینا و البته یادت باشه که تزت باید پروژه ی سربازیت رو کاور کنه


نسبت ما با دین: من یتوکل علی الله فهو حسبه من یتق الله یجعل له مخرجا و این قبیل مضامین بوس


جمله بابا: کار کردن درس خوندن زحمت کشیدن بیمارستان ساختن!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۹
الاحقر