بسم الله الرحمن الرحیم
قال انّک لن تستطیع معی صبرا
و کیف تصبر علی ما لم تحط به خُبرا!
کهف ۶۷ و ۶۸
واقعن چه جوری صبر میکنیم بر چیزی که احاطه خبرش رو نداریم؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم
قال انّک لن تستطیع معی صبرا
و کیف تصبر علی ما لم تحط به خُبرا!
کهف ۶۷ و ۶۸
واقعن چه جوری صبر میکنیم بر چیزی که احاطه خبرش رو نداریم؟؟
چرا هیچ وقت اون کاری رو که میخوام انجام نمیدم و یه کار دیگه انجام میدم؟ این فرآیند ریداکشنیستی از کجا میاد؟
چنتا دلیل: کمالگرایی طبعن در مقابل اولویت دادن، اولویت رو انجام بده بقیه اش با خدا
جریان اتفاقات اینقد عوض میشه که یادم میره چرا اینجایی که الان هستم هستم => معیارها معیارها و تجربه
و ترس، "ترس از نرسیدن مانع رسیدن میشه" نمیدونم چه جوری ولی میدونم که هست... اینجوری که همه اش صرف مقدمه چینی میشه!
خدایا شکرت که اینو فهمیدم، و خدایا شکرت برای اون یکی که گویا حل شده :)
بسم الله الرحمن الرحیم
و لاتقولن لشئ انی فاعلٌ ذلک غدا
الا ان یشاءالله، واذکر ربک اذا نسیتَ و قل عسا ان یهدِیَنِ ربی لاقربَ من هذا رَشَدا
کهف، 23 و 24
دین چیست؟
هدایت وقتی همه مکتبها انسان را ساکن و ثابت میبینند
تلاش برای رسیدن به حقیقت
تا تکمیل شود
من آدم کتابدار و کتابخری هستم. فکر کنم خیلی از کتابخوانها مشکل مرا دارند. دوست دارم کتابخوان باشم کتاب زیاد میخرم و همیشه لیست نخوانده هایم پر است. و البته لیست "در صف خرید" بلندی هم دارم. سرعت و میزان خواندنم پایین است و بر حجم خواندنی ها مرتب اضافه می شود.
یک مدت نمیخریدم که حتمن بخوانم، اما اثربخش نبود و تصمیم گرفتم بخرم و بدون قفلی زدن و غوطه خوردن در بحر تفکر (و چرت زدن) زود بخوانم و حال کنم. اتفاقن جالب هم شد و اثر داشت.
اما جریان زندگی نگذاشت. درگیر کنکور و کار و... شدم. چیزی نخواندم و چیزها به نخوانده ها اضافه شد.
کتابها را مرتب کرده بودم کنار میزم در اتاق. رفتم سراغشان. آنهایی که نصفه و از خیلی قبل مانده بود را شروع کردم و نتوانستم پیش بروم. چیزهایی جدید هم که شروع کردم نگرفتم. همه را جمع کردم غیر از دو تا توی کمد. یک عالمه اند منتظر خواندن توی کمد. و چندین تا هم در صف خرید.
چرا آنهایی که همین یکسال پیش جالب بودند الان جالب نیستند؟ بعضیها سالها از وقت خریدن و اضطرار به خواندنشان گذشته. موضوع سرد شده.
آیا باید قائل بود که لامور اوقات؟ قائل بود که چیزها در غیر وقتشان از دهن می افتند؟
خیلی فکر میکنم توی گذشته گیر کرده ام و همه اش چیزهای یکی دو سال پیش را انجام میدهم. مثل همین الان در انتخاب رشته یا همین کتاب شهید آوینی که امشب شروع کردم. یا روسیه ای که پارسال رفتم. یا خیلی خیلی چیزهای دیگر...
در حال زندگی کردن چه شکلی است؟ معیار اصلی انتخاب چیست اگر نباید به گذشته نگاه کرد؟ شرایط کی عوض میشوند و کی باید تصمیم ها را عوض کرد؟
آیا اینها تعمیم های نابجای یک ذهن وسواسی است؟ یا بجاست و باید عمیقتر بهشان فکر کرد؟