این هفته متوجه ضعف هایی در خودم شدم.
با آشناهای نسبی (آشناهای درجه 2 در مقابل آشناهای درجه 1) رفتار خوبی ندارم. مثلن بهشان سلام نمی کنم اگر ببینمشان یا هنگام خداحافظی نادیده می گیرمشان.
این اتفاق روزی که رفتم کتاب بخرم افتاد.
(البته بعضن در دام صحبت طولانی با آدمهای آشنا می افتم)
یک بار هم در کوچه با بچه ها می رفتیم که زنی را دیدم که به زحمت باری می برد.
خب کمکش نکردم.
تحلیلم از این موقعیت ها این است که من با یک خروجی حتمی اخلاقی و یک خروجی محتمل اخلاقی روبرو هستم.
خروجی حتمی فایده ی کار خوبم است. کمک کردن یا سلام و خداحافظی اثر مثبتی در طرف مقابل (و در من) دارد.
خروجی محتمل این است که اثر منفی ای باشد، مثلن گندگی در برابر دیگران یا ناراحت شدن یا عجیب تلقی شدن رفتار، که من این را نمی دانم اما ذهنم آن را بزرگ و واقعی می کند.
در این حالت قطعی نبودن خروجی محتمل خود را بر امر حتمی تحمیل می کند و رفتار من را از اخلاق دور می کند.
انشاالله بتوانم این با عمل کردن، خروجی حتمی را بر خروجی محتمل اولویت دهم.