تقابل دوام و عمق اینجور است که ما (یا من بنده) همه اش دنبال پیدا کردن معنی ای در هر چیز هستم و نمی خواهم تلف بشوم و از این چیزها. همه چیز ناب و خالص باشد و ذره ای ناخالصی تویش نباشد و مثل ماه باشد همه چیز و از تمیزی برق بزند. خیلی بلد باشم، خیلی مودب باشم، خیلی باخدا باشم، خلاصه خیلی باشم
اما این دیدگاه غلط است
در مقابل آدم تا می آید یک کار درست حسابی بکند نمی شود یا اولش می شود بعد نمی شود و خلاصه که هرکاری می آید بکند می رود روی هوا و به جایی نمی رسد. بعد فکر میکند که مشکل از اینجا بوده که آمادگی نداشته یا شناخت نداشته یا از این چیزها
که این هم غلط است
عمیق بودن چیز خوبی است اما مداوم بودن بهتر است. آنچه آدم در واقع دنبالش است و فکر می کند عمق است، دوام است. دوام عمق می آورد ولی عمق دوام نه. درنتیجه فلسفه کم است برای پا در هوا ها، و زود است برایشان. اول باید از پا در هوایی در بیایند بعد بروند دنبال معنا و این صحبتها
***
خدایا
شکرت که بخشنده ای
که بخشیده ای
خدایا گمنامم بدار، از ریا دورم بدار
به حق خالصترین بندگانت