e152-من هدایتک
آقای مهربانی ها
سلام
آخرهای 95 است. تعداد مطلبها یک جوری است که انگار اولهای 95 شروع کرده باشم. یک سال شده، فکر کنم کمی هم بیشتر... یک سال می شود که هر هفته به یاد شما هستم و هنوز دیدار میسر نمی شود... کارها که دست شماست، سال آینده را جوری ترتیب دهید که بشود، چه عیبی دارد؟
***
ناراحتم. هنوز حرفهایی می شنوم که تکراری است. تکراری از چند قرن گذشته. بوی هیچ تازگی و نوآوری از آنها نمی آید. کهنه هایی که معلوم نیست سنجیده شده باشند یا حرفی داشته باشند یا شناختی از آنها حاصل شود. هنوز آخر حرفهای سیاسی "الناس علی قدر ملوکهم" است، آخر حرفهای علمی "علم 27 حرف است که ..."، آخر پندهای اخلاقی چیزی نظیر همینها...
ناراحتم، چون هزار و یک فریب با هزار و یک رنگ .... نه، هزار و یک راه با هزار و یک جذابیت و دلایل منطقی و استدلالهای فلسفی پیش رویم است و این حرفهای کهنه و احساسات زنگ زده دلم را قرص نمی کند. ناراحتم چون دلم قرص نیست.
دلم قرص نیست چون نمی توانم؟ یا قرص نیست چون حرفها بی اثر و بی رنگند؟ چرا این دینی که این همه حرکت تویش هست را منی باید داشته باشم که این همه ناتوانم؟ پس کو؟ پس کجاست؟ ...
حضرت دوست، حضرت عشق
ناراحتم. از این ضعفی که ریشه اش یا در حرکت نکردن است یا در فکر نداشتن. یا هر جای دیگر...
دستگیری کنید. این قلبها بتپند و این پاها حرکت کنند. دستگیری کنید.
الهی آمین
سلام