e146-من سقایتک
آقای مهربانیها
سلام
فکر کنم بیش از یکسال شده که پیش شما نیامده ام، دیگر تصاویرم از حرم دارند وضوحشان را از دست می دهند، فکر کنم وقتش شده باشد!
چند حرف را میخواستم به شما بزنم
***
اگر کسی را "صمیمیت تمام شده" بخوانند حق ندارد بهش بخورد؟؟ ...
عاقبت قاطی کردن همه چیز همین میشود :))
***
زندگی صبر نمی کند. نمیتوانم فردا را واگذارم به وقتی که مهیا باشم، فردا خواهی نخواهی می رسد. و امروزم در فردایم منعکس می شود. گاهی فکر می کنم چه خوب می شد اگر پیش از فلان موقع فلان کتاب را خوانده بودم یا فلان حرف را شنیده بودم. اما در این حالت از لین گذار و حرکت دائمی غافلم.
نتیجه اینکه، احتمالن، افق بلندمدت و تصمیمات امروز معمای دیگری خواهند داشت. ؟؟
***
دیشب به کمک کردن فکری عمومی فکر میکردم که به ذهنم رسید، چرا نباید فقط به فکر تشنگی خودم باشم، مگر من چه دارم که بخشی هم به دیگری بدهم، تا وقتی خودم له له می زنم، مگر میتوانم به بقیه هم ببخشم؟
***
این ابهام آینده و بی برنامگی و کلافگی دارد به جاهای باریک می کشد. شما که دریایی هستید و کرمتان هم دریاست، دست این افتاده را بگیرید. پیش خدا وساطتش کنید، شاید دری باز شود.
و الحمد لله رب العالمین
سلام