کفی بی عزا ان اکون لک عبدا، و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا
جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن... و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان را در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا کند
پاسخ:
مثه هنگامه قاضیانی تو "به همین سادگی" که از علی شون می پرسه وقتی از کلاس زبان میاد پرسیدین
کلاف سردرگم زندگی ام.. سر نخ اش پیدا نیست، و هی بیشتر می گوره به هم... برای همین حتی بیان کردنش کار سختیه... از کجا شروع کردنش هرچند خیلی مهم نیست واقعا هی کارهای بد بد می کنم و هی غصه می خورم و هی هی هی هی ... گیر کردم تو این دور باطل، هدف ندارم واقعیت اینه معطل علاقه ی بی سرانجامم موندم، همه اش فکر می کنم چرا نشد چیکار کنم بشه اصن میشه هنوز که بشه یا نه ... نمی دونم
ماه مبارک آمد،
ای دوستان بشارت
کز سوی دوست ما را هر دم رسد اشارت
آمد نوید رحمت، ای دل ز خواب برخیز
باشد که باقی عمر، جبران شود خسارت بهاربندگیتان مبارک