a1
شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۶ ب.ظ
خبری نیست...
تنها چیزی که وادار به تلاشم می کرد دیگر نیست (رسانا) و من دیگر هیچی ندارم
حس هیچی دارم
غیر از بیرون ریزی های پراکنده, صحنه های یادآور روزهای تلخ, بغضی همیشگی و چیزهای دیگری از این دست که نوشتنشان خیلی فرقی با ننوشتن نمی کند نمانده است
حس فکر کردن و نوشتن نیست
حس دویدن نیست
تنها یک آرزو مانده و آنهم دوباره دیدن توست... ای خانه ی خدا
که عکسهایت همدم خلوات تنهایی ام است
که حس تکراری نشدنی ات را تکرارم آرزوست.......
فقط یه بار دیگه می خوام ببینمت
۹۳/۰۹/۰۱